روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

۲۵ مطلب با موضوع «دیگران» ثبت شده است

 

یکی از آسیب های فرهنگی که واجد آثار و نتایج بسیار منفی است، جدی نبودن ما است. اگر نگوییم در هیچ کاری اما می توانیم بگوییم در اکثر موارد جدی نیستیم. جدی نبودن، یعنی نداشتن طرحی برای زیستن و یعنی فقدان تصمیم و اراده برای زیستن. 
جدی نبودن نشانه هایی و نتایجی دارد. در این جا به شش نشانه ی ان اکتفا می شود تا نشان داده شود که که واقعا جدی نیستیم. :

برخی از نشانه های باری به هر جهت زیستن و جدی نبودن، عبارت است از: 

1. یکی از نشانه های این که جدی نیستیم همین لودگی های تمسخر آمیز و جوک هایی است که می سازیم. دردناک ترین و تلخ ترین رویداد را به جوک تبدیل می کنیم. واقعیت هایی که باید بدان ها بیندیشیم، وقایعی که باید سبب تامل ما شود و تفکر را برانگیزاند، واقعیت هایی که در برابرشان باید کاری بکنیم، به سخیف ترین وجه با لودگی و جوک نادیده گرفته می شوند. ما با جوک، زندگی را سرکوب می کنیم. با جوک، بزرگترین و عمیق ترین سرمایه های فرهنگی و زیستن را دست می اندازیم. حتی دردهای جانکاه تاریخی مان را به تمسخر می گیریم و به جای آن که در باره شان بینیدشیم و آنها را فهم کنیم و اراده ی معطوف به تغییرشان را داشته باشیم، آن ها را دستمایه یاوه گویی هایی می کنیم و تمام قد آنها را به سخره می گیریم. 

2. دومین نشانه،  این که در امر معرفت جدی نیستیم، این است که پارادوکس اندیشیم. باورهای مبهم، متضاد و بلکه متناقض داریم. اما برای ما مهم نیست که چنین ایم. حتی وقتی به این ابهام، تضاد و تناقض آگاهی می یابیم، به آسانی از کنارشان می گذریم و به مسیرمان ادامه می هیم. ما در حال تعلیق قرار داریم و نمی توانیم با هیچ چیز تعیین تکلیف کنیم. قبل از هر چیزی، نمی توانیم باورهای متضاد و متناقض و مسئله های عینی مان را به نقد بکشیم. معرفت برای ما مهم نیست. از این رو تفکر نقادانه، اندیشیدن و اقامه دلیل، در میان ما رواج ندارد. 

3. سومین نشانه ی جدی نبودنمان این است که وقایع و رویدادهای تلخ و گزنده ی زندگی فردی، جمعی و تاریخی، به پروژه ای برای اندیشیدن ما تبدیل نمی شوند. این همه فراز و فرود ناگوار و رنج افزا، چرا به پرسش های دراز دامنه و جدی معرفتی تبدیل نشده است. 
برای آن که واقعه ای به پرسش تبدیل شود ابتدا و در گام اول و پیش از هر چیزی باید یک رویداد و یک رخداد نظرما را جلب کند. وقتی می گویم نظر ما را جلب کند منظورم صرفا نگاه کردن و توجه گذرا به  آن نیست بلکه منظور آن است که آن را به منزله ی مسئله ای مهم برای اندیشیدن و تاملات نظری تلقی کنیم. 

4. چهارمین نشانه ی غیر جدی بودن را باید در میزان کتاب خواندن یک جامعه و شمارگان کتاب جستجو کنیم. ما کتاب نمی خوانیم. زیرا امر معرفت برای ما مهم نیست. شرمندگی عمیق و دردناک فرهنگی است که جامعه ای با بیش از هفتاد میلیون نفر جمعیت، شمارگان کتب و نشریات اش دایما رو به تنزل باشد. به نحوی که شمارگان کتاب حتی به مرز پانصد نسخه افول کند. گویی هیچ پرسشی در وجودشان رخنه نمی کند، جوانه نمی زند و پرسشی از خود و از جهان ندارند.

5. میزان کارمفید روزانه، پنجمین نشانه است از این که زندگی فردی و جمعی را چقدر جدی می گیریم. جامعه  با کار ساخته می شود. اما مگر جامعه و زندگی جدی است؟ پاسخ ما به این پرسش را می توان در پایین بودن میزان کار مفید و بهره وری از ساعاتی جستجو کرد که در طول یک شبانه روز داریم. کارها پیش نمی رود، به تعویق می افتد زیرا در انجامش جدی نیستیم. یکی از نشانه های غیر جدی بودن ما مواجهه ای است که با مقوله ی وقت و زمان داریم. به میزانی بهره وری از اوقات مان جدی هستیم. بطالت، محصول زمان هایی است که زیستن را باری به هر جهت سپری می کنیم و فرصت ها را در رودخانه ی زمان می ریزیم. سپس بر سر همین جوی زمان می نشینیم و گذر عمر را و به سخن دیگر، بر باد دادن عمر را می نگریم.

6. با الگوی دیگران زندگی کردن 
آن کس که زندگی را جدی نمی گیرد، الگویی برای زیستن ندارد. اما او محکوم به زندگی است و نیازمند الگوی برای بودن. در این وقت است که کار سهل اما بدعاقبتی را پیش می گیرد. او با پای دیگران راه می رود، در الگوی دیگران می زید و تقلید را پیش می گیرد. زیستن در الگوی دیگران، زیستنی برده وار و تسلیم خود به دیگری است. وانهادن خود و نقطه ی پایان زدن بر زندگی پویا و خلاقانه است. 
کسی که  زندگی فاقد جهت مندی و مقصود روشن و قابل دفاعی دارد، نشان می دهد زندگی را جدی نگرفته است و به تعبیر دیگر، زندگی نمی کند بلکه فقط زنده است.

 علی زمانیان
.

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۱

 «ترور» در ادبیات این معانی را داراست: نوعی سرکوب سیاسی و خشونت، اعمال خشونت بدون توجیه مشروع با هدف ترساندن و حذف کردن. ترور بدون محاکمه، دلیل‌آوری و قابلیت تمایز گذاشتن بین بی‌گناه و باگناه صورت می‌گیرد و کاملاً غیرشفاف است. تروریست‌ها قادر به اثبات مدعا نیستند، اما می‌توانند دیگران را بترسانند و در نهایت حذف کنند. 

 ترور فقط با اسلحه یا بمب‌گذاری انجام نمی‌شود، و تنها جای ارتکاب ترور دنیای واقعی و عرصه سیاست نیست. تروریست‌ها هم فقط آدم‌های کم‌سواد، فقرای اجیرشده، افراد مطرود حاشیه‌ای شده با چهره‌های پوشیده‌شده و ترسناک نیستند.

 ترور می‌تواند با کلمات انجام شود و محل وقوع آن هم فضای مجازی باشد. کافی است پا روی اخلاق بگذارید، دست به صفحه‌کلید شوید و ندانسته و نشناخته، یا آگاهانه، دیگران را با عباراتی بنوازید که هدف از بیان آن‌ها لکه‌دار کردن، ایجاد شبهه، عصبانی کردن، تحقیر یا تهدید باشد. 

 ترور با کلمات در فضای مجازی وقتی انجام می‌شود که هیچ استدلال نمی‌کنید اما شخصیت و استدلال مقابل خود را متهم می‌کنید، و در مقابل ادعاهای معرفتی، گزاره‌های سیاسی و شخصی به میان می‌کشید؛ تلویحاً تهدید می‌کنید و ردیفی از کلماتی نظیر «معلوم‌الحال»، «نفوذی»، «روشنفکرنما»، «مزدور»، «جیره‌خوار» و ... به‌کار می‌برید. 

ترور با کلمات وقتی صورت می‌گیرد که تلویحاً به دیگران می‌گویید «من علاوه بر این کلمات در دنیای مجازی، قادرم در دنیای واقعی نیز برای شما دردسر درست کنم.» 

 ترور با کلمات در دنیای مجازی وقتی اتفاق می‌افتد که چنان وقیح می‌نویسید که اگر فرد هدف، وارد پاسخ دادن شود، خودش را به اندازه شما تنزل داده و مثل شما یک تروریست می‌شود و اگر پاسخ ندهد، شبهه پذیرفتنی بودن آن‌چه بیان می‌کنید به ذهن دیگران خطور می‌کند.

 ترور با کلمات در فضای مجازی، امنیت روانی و آرامش ذهنی فرد مخاطب را هدف می‌گیرد. می‌خواهد حذف کند. 

 فرقی نمی‌کند چه اندیشه‌ای داریم، از کدام ایده سیاسی حمایت می‌کنیم، به کدام طبقه تعلق داریم، مذهبی هستیم یا نیستیم، داخل یا خارج ایران زندگی می‌کنیم، هزینه داده‌ایم یا نداده‌ایم، و از وضع موجود راضی یا ناراضی هستیم؛ اگر این گونه در فضای مجازی می‌نویسیم؛ «#تروریست_کلامی» هستیم. 

 ترور در فضای مجازی به وفور یافت می‌شود، اما گونه‌ای کمتر دیده‌شده اما رو به رشدی از این تروریست‌های کلامی، مدرک دانشگاهی دارند صورت می‌گیرد – دارندگان مدرک دکتری و لقب استاد و محقق دانشگاه؛ استادیار، دانشیار یا استاد فرقی نمی‌کند.

 این‌ها می‌دانند که منطق عرصه علم استدلال است اما ترجیح می‌دهند دیگران را چپ، راست، تندرو، سیاسی، لیبرال، بی‌سواد، ژورنالیست، وابسته، چهره ساختگی، روشنفکرنما و ... خطاب کنند. واژه‌هایی که در پچ‌پچ‌های پشت صحنه قدرت در دانشگاه موج می‌زنند. 

 این واژه‌ها هیچ حقیقتی را درباره آدم‌های هدف بیان نمی‌کنند، همان گونه که ترور دلیلی بر گناهکار بودن افراد نیست؛ این واژه‌ها کورند همان گونه که ترورها کورند؛ و این واژه‌ها ترس خلق می‌کنند، در آدم‌های هدف و همه آن‌ها که باید ماست‌های‌شان را از ترس تروریست‌های کلامی کیسه کنند. 

تروریست‌_کلامی_دانشگاهی، ترسناک‌تر و کردارش زشت‌تر است. ترورهای‌ش را زیر پوسته‌ای از پرستیژ دانشگاهی، قدرت نمادین و روابط‌ با اصحاب قدرت و ثروت، پنهان و اعمال می‌کند. هیچ تلویزیونی هم قیافه‌اش را در حالی که پرچم‌های سیاه داعش در دست دارد، پخش نمی‌کند. میان بقیه راه می‌روند و ناامنی برای علم و عالمان بر پا می‌کنند. منطق معرفت و گفت‌وگو را هم در آسیاب ضرب و زور خرد می‌کنند. 

 جامعه ما در چند سال گذشته بسیار درباره تروریست‌های مرگبار دنیای واقعی گفته و شنیده است. آخرین قربانی این نوع ترور – سردار شهید قاسم سلیمانی - را هم بر دوش میلیون‌ها نفر  با عظمت تشییع کرد، اما عمیقاً آلوده به تروریست‌های کلامی است و درباره آن‌ها اندک می‌نویسد و تقبیح می‌کند. 

 دو گام برداریم: اول، اگر خودمان در زمره تروریست‌های کلامی هستیم، از این زشت‌کرداری دست برداریم. دوم، چنان رفتار کنیم که تروریست‌های کلامی زیر فشار اخلاقی دیگران، دنیا را بر خود تنگ ببینند. نسبت به این صورت از تروریسم بی‌تفاوت نباشیم.

محمد فاضلی                           
 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۳

بیش از بیست سال از سخنان خانم نیلوفر گوله، جامعه شناس ترک تبار می گذرد که در مقایسه ای میان روشنفکران ایران و ترکیه، از فقدان گفتگو میان روشنفکران ایران با یکدیگر ابراز شگفتی کرده بود! به باور گوله در ایران بر خلاف ترکیه، روشنفکران بجای گفتگو با یکدیگر، بیشتر با هواداران شان مونولوگ دارند! شاید آخرین خاطره گفتگوی روشنفکران در ایران به مباحثات میان دکتر سروش و مخالفان فکری او در مجلات کیهان فرهنگی و سپس کیان باز می گردد. در این مناظره های مکتوب دو طرف می کوشیدند با رعایت احترام و بسیار مستدل مواضع یکدیگر را نقد کنند. افرادی مانند صادق لاریجانی، حسین غفاری، سعید حجاریان، محسن کدیور و ... در این زمره بودند. ولی به نظر می رسد که در سال های اخیر ما بیش از پیش به سوی قطع ارتباط میان روشنفکران با یکدیگر، و صرفا کانالیزه شدن ارتباط آنها به سمت و سوی هواداران پیش رفته ایم. بنابراین پرسش از چرایی این عدم گفتگو می تواند حیاتی و مفید تلقی شود. به نظر من دلایل زیر در فقدان گفتگوی میان روشنفکران با یکدیگر در ایران موثرند:

 شکاف میان نظر و عمل: روشنفکری به عنوان میراث عصر روشنگری در روزگار رونق خردورزی، نقادی و حقیقت جویی پا به عرصه وجود نهاد. در این میان همپای تاکید روشنفکران بر فضیلتی همچون گفتگو، پدیده هایی مانند کافه نشینی فرهیختگان و هنرمندان هم شکل گرفته بود که امکانی را برای هم اندیشی نخبگان در جوامعی مانند آلمان و فرانسه  فراهم می آورد. از سوی دیگر مطبوعات هم به عرصه دیگری برای گسترش نقد علنی و فلسفی مسائل جامعه تبدیل شده بودند. اما به نظر می رسد در ایران امروز، روشنفکران اگر چه روی کاغذ نسبت به گفتگوی با یکدیگر مشکلی ندارند، اما در عمل تسلیم واقعیت های یک جامعه بدون گفتگو شده اند! به عبارت دیگر فرهنگ عمومی جامعه ایران برانگیزاننده شکل گیری چنین گفتگوهایی نیست و آنها را پی گیری نمی کند!

 ارزشی به نام قاطعیت: با وجود رشد اندیشه های دموکراسی خواهانه در کشور همچنان قاطعیت در ابراز نظر، از اقبال زیادی نزد مخاطبان برخوردار است. در این میان روشنفکرانی که می کوشند صریح و بدون "اما و اگر" سخن بگویند از شانس بیشتری جهت فراگیر شدن اندیشه های شان برخوردارند. این در حالی است که مشارکت در گفتگو نیازمند به رسمیت شناختن رقیب و حضور در عرصه خطرخیز اعتراف به اشتباهات در فرآیند نظریه پردازی است. گفتگو ورود در عرصه سازش و مشارکت با رقیب فکری جهت دستیابی به حقیقت و آگاهی یافتن از استدلال های نادرست است. با این اوصاف به نظر می رسد که روشنفکران در ایران همچنان از آمادگی و شجاعت کافی برای ورود به این عرصه برخوردار نیستند!

 فرهنگ مرید - مرادی: روشنفکری را نقطه مقابل ارادت سالاری تعریف می کنند. شاید بتوان توصیه کلیدی کانت؛ " شجاعت دانستن داشته باش!" را در همین راستا ارزیابی کرد. وداع با کودکی و نابالغی، در کنار جسارت اندیشیدن به تابوهای فکری و نیندیشیدنی ها اساس پروژه روشنگری را تشکیل می دهد. ولی شگفت انگیز است که ما همچنان در ایران با پررنگ بودن فرهنگ مرید و مرادی در میان روشنفکران مواجه هستیم. طرفداران شریعتی، سروش، طباطبایی و نصر همچنان قبایلی را تشکیل می دهند که چندان قائل به گفتگو با یکدیگر نیستند. شاید تنها استثناء در این زمینه مصطفی ملکیان باشد که همواره حاضر به گفتگو با سایر اندیشمندان می باشد. قبیله ای شدن روشنفکری در ایران موجب غلبه " دغدغه هویت" بر " دغدغه حقیقت" شده و فضا را هر چه بیشتر برای گفتگوی میان روشنفکران متصلب و دشوار ساخته است!

 کارکردی نبودن گفتگو: به نظر می رسد در کشوری که همچنان از عدم گفتگو و اجماع میان مسئولین تراز اول رنج می برد، در سرزمینی که سران قوا به جای حل و فصل مشکلات در جلسات خصوصی، آنها را به تریبون های عمومی می کشانند، و در مملکتی که هیچ نوع گفتگوی اقناعی میان مردم، نخبگان و مسئولین با یکدیگر وجود ندارد نمی توان به مفید و کارکردی بودن گفتگو در آن امیدوار بود. همچنین در جامعه ای که حکومت گوش شنوایی برای نظرات و انتقادات اندیشمندان ندارد، نمی توان انتظار داشت که بازار گفتگو در میان روشنفکران همچنان گرم و پررونق باشد. در چنین شرایطی برای روشنفکران حفظ هواداران خود با ارائه سخنانی‌ قاطعانه، نسبت به ورود در عرصه دشوار گفتگو و مناظره مکتوب که می تواند از جذابیت کمتری برای رسانه ها برخوردار باشد اولویت افزون تری یافته و عرصه فکری در عمل به یک نمایش تبلیغاتی شباهت بیشتری می یابد!

مهران صولتی

 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۲۵

مردم فقیر بیشتر قرض می‌کنند، کمتر پس‌انداز می‌کنند، بیش‌تر سیگار می‌کشند، کمتر ورزش می‌کنند، بیش‌تر مشروب می‌نوشند، و کمتر غذاهای سالم می‌خورند.
پژوهشها نشان میدهند که ضریب هوشی افراد در شرایط فقر پایینتر از زمانیست که دچار کمبود نیستند.
بنابراین برخلاف دیدگاه رایج رفتار فقیرانه یک نقص شخصیتی نیست وبیشتر معلول شرایط زندگی در فقر است.
  مردم وقتی که می‌بینند با محدودیت پول، زمان یا غذا روبرو هستند، رفتارشان تغییر می‌کند.
و «طرز فکرِ زندگی در تنگ‌دستی» برآنها غالب میشود.  این کمبودها تمام حواس افراد را روی چیزی متمرکز می‌کند که در لحظه کم دارتد. چیزی به اسم آینده‌نگری وجود نخواهد داشت. و نادرستی فقرا ناشی از شرایط است نه ویژگی خاص آن‌ها.

روتگر برگمن

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۱۰

 

 ایرانیان  درباره اینکه چه چیزهایی را نمی‌خواهند بسیار سریع‌تر می‌توانند به تفاهم برسند، اما هنگامی‌که نوبت به صورت‌بندی وضعیت مطلوب می‌رسد با یکدیگر به اختلاف برمی‌خورند و این اختلاف به درگیری و تنازع و بازتولید اوضاع نامساعد و نامطلوب بعدی منجر می‌شود. 

 جان فوران، مقاومت شکننده

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۹

گاهی محک تجربە بە من می‌گوید کە گفت‌وگوهای میان‌فردی در دنیای واقع و بالتّبع در فضای مجازی، در کشور ما هیچ فایدەای ندارد، اما ظاهراً از آن گریز و گزیری نیست.
  گفت‌وگوی واقعی دارای پیش‌شرطها و شرایطی است که در فرهنگ عمومی ما غایب‌اند. در این جستار کوتاه  بصورتی بسیار گذرا به مهمترینِ آنها اشاره می‌کنم:

 یکی از پیش‌شرطهای گفت‌وگو، برابری‌انگاری میان افراد انسانی و نیز به رسمیت شناختن نوعی خودآیینی است. 

عامل دیگر نسبی دیدن فهم و اندیشه و تلاش برای یافتن یا تقرب به حقیقت است. منظورم از نسبی‌اندیشی عدم قطعیت در اموری نسبی است که قطعیت‌بردار نیستند. فهم من از پدیدارها هیچگاه مساوی با حقیقت نیست. تواضع اقتضا می‌کند که هیچگاه مدعی تسلط و احاطه بر حقیقت نباشم بلکه با ارایه‌ی ادله، شواهد و قرائن درصدد ساماندهی باورها و اعتقاداتم باشم.

عامل دیگری که گفت‌وگو را ممکن می‌سازد، تعیین مراد از الفاظ و مفاهیم به‌کار رفته در گزاره‌ها، احکام و تصدیقات است. اشتراک لفظ دایماً رهزن است و ما را دچار خطا در فهم دیگری می‌کند.

عامل مهمّ دیگر این است که از پیشداوری‌ها، تعصّب‌ها، پیشفرض‌های نامنقّح، خودشیفتگی، دگماتیسم، عدم تسامح و دگرناپذیری و عقاید فاقد دلیل و خرافه پرهیز کنیم. هر یک از موانع موجود بحث مفصلی را می‌طلبند. تا زمانیکه این موانع گفت‌وگو از درون فرد رخت برنبندند، همچنان درب گفت‌وگو و هم‌اندیشی بسته خواهد بود.

افزون بر این عوامل، خود را حق مطلق دیدن و دیگری را باطل مجسم انگاشتن مانعی جدی در هم‌فهمی ایجاد می‌کند. به جای اینکه همه‌ی باورهای خود را حق مطلق بینگاریم بهتر آن است متواضعانه چنین بیندیشیم که ممکن است نیمی از باورهایم درست و نیمی دیگر نادرست باشند. برای تصحیح نادرست‌ها و جذب صواب‌ها و دفع ناصواب‌ها باید با دیگری وارد گفت‌وگو شد. 

نکته‌ی دیگری که کم‌اهمیت‌تر از نکات پیشگفته نیست فقدان یا ضعف فرهنگ مدارا و مدیریت اختلاف در میان ماست. لزوماً فردی که با یکی از باورهای من همراه نیست، بدخواه و دشمنم نیست بلکه نقّادی وی نسبت بەمدّعاهای من، نشانگر اهمیت من و باورهایم برای ناقد است.

عامل اساسی دیگر کە در جهت ترویج فرهنگ گفت‌وگو بسیار مهم است، "آشکار ندیدن حقیقت" است. به عبارت دیگر "حقیقت" آنچنانکه عده‌ای می‌پندارند آنقدر عریان و بی‌پیرایه نیست که کسی مدعی محیط شدن و دسترسی به آن باشد. بلکه حقیقت امری پیچیده و تو بر تو است که رسیدن یا تقرب آن آنقدر دشوار است که بنا به گفته‌‌ی یکی از فیلسوفان جدید، امری توهّم‌زا و افسانه‌ای می‌نماید. ادعای وصول به حقیقت مساوی با خشونت است، چرا که فردی مدعی وصال حقیقت است دیگر حاضر نیست به سخنان دیگری گوش فرا دهد و در خوشبینانه‌ترین حالت آنرا حکایت می‌انگارد.

کوتاه سخن، علاوه بر مفروض گرفتن آزادی عقیده و بیان آن برای طرفین گفت‌وگو، برای همزیستی مسالمت‌آمیز نیازمند نقد مستمر اندیشه‌ها بدون خشونت اعم از کلامی و فیزیکی هستیم و به یاد داشته باشیم که اندیشه را با اندیشه و فکر را با فکر پاسخ گوییم نه با تکفیر دیگری.

 مولود بهرامیان

.

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۲۳

هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی کشیده نشده اند، گرسنه نمانده و نابود نشده اند.

ژاک دریدا 

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۱۶

‍ تجربه ما و کشتار مردم در جای جای دنیا ثابت کرده است که منظور از حقوق بشر، حقوق بشر به معنای عام نیست، بلکه به معنای حقوق بشرهای خاص است.

مثلا:  اگر در فرانسه ده بشر کشته شوند، دولت ها و ملت های زیادی جوش می آورند، اما در جای دیگری مانند سنگال و یمن و عفرین، دنیا در برابر قتل عام و نسل کشی انسان ها سکوت می کند!!!

پس در اینجا حقوق یک بشر فرانسوی یا دانمارکی، با حقوق یک بشر کرد، ایزدی یا عرب ، بسیار فرق می کند!!!

اینجاست که حقوق من بشر بایستی در راستای مصالح یک قدرت بزرگ باشد تا حفظ شوم...

 فاضل الیاسی

 

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۰۹

در ایران یکی ازبزرگترین موانع اجتماعی شکل گیری گفتگو؛ مدعیان گفتگو هستند. این مدعیان درشش گروه اصلی قرار دارند. 
۱. اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی ازکانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی ودیگران در ستایش گفتگو مطلب می‌نویسند درعمل به ندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند وبا کوچکترین نقدی به هم ریخته و دودمان منتقد را به باد می دهند. رفتار و منش این اساتید به طورطبیعی به پیروان و هواداران منتقل می‌شود وآنها هم فقط مدح مراد خود را می پسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسزا ویا بایکوت پاسخ می‌دهند. اساتید بزرگواری که درنقد رابطه مراد ومریدی مطلب نوشته اند ونوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه می‌دانند و ازخودبنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایش کنندگان بیشتر و بیشترند.  

۲. نشریات روشنفکری: متاسفانه در ایران نشریات روشنفکری به خصوص از آن نوع که روزنامه‌نگارانی مانند محمد قوچانی و رضا خجسته رحیمی راه انداخته اند تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامه نگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامه نگاری نوشته اند و از تبدیل شدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیده‌اند، خودشان تریبون شخصی برخی افراد شده اند. این وضعیت باعث شده کم کم روشنفکران صاحب نام به فکر تاسیس نشریه اختصاصی خود بیفتند.

۳. نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامه های علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام می کنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعه‌یافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال می کنند و چه بسا مقاله ای که در یک شماره چاپ می شود در شماره های بعدی همان نشریه نقد می‌شود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامه ای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیأت علمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتگو می دهند در عمل چقدر به گفتگو پایبندند از همین مدیریت فصلنامه هایشان معلوم است. 

۴. ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ می کنند بگذریم، در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغه‌ای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح می‌دهند اولویت‌های دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث می‌شود برخی نویسندگان به دنبال تاسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. در نتیجه علاوه بر این که مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد می شود مولفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف می کنند.

۵.شبکه های مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل شده بود؛ زیرا همه می‌خواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره می‌داند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»، « نقد و نظر »یا «گفتگو» می‌گذارند، راه‌های ارتباطی مخاطبان را بسته‌اند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پست های همدیگر را منتشر می‌کنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. در نتیجه این بیگانگان ترغیب می‌شوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیاندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.
۶. بنیادها: آخرین مانع گفتگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتا این بنیادها برای تولید گفتگو و خلق فکر و اندیشه‌های جدید بنا می‌شوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیل شده‌اند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و... چه اندازه زمینه را برای گفتگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کرده‌اند؟
خلاصه این که آیا بنیاد شریعتی یکبار از سیدجواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاست‌نامه که حامیانش آن را می‌گردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی(که برخی به او لقب پدر گفتگو داده اند)؛ یک بار از خود پرسیده‌اند حضور پررنگ آن‌ها در تلویزیون به قیمت کمرنگ‌تر کردن دیگران بوده است؟
 آیا نشریات، شبکه‌های اجتماعی و ناشران کتاب به شکل گیری و گسترش گفتگو کمک می کنند یا در عمل جامعه را به سمت تک گویی سوق می دهند؟ بنظر می رسد تمرکز برسانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیق تر و خطرناکتر است غافل بمانیم.

نظام بهرامی کمیل

 

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۵۸

.

مرام‌نامه‌ی کسانی که دنباله‌روی کورکورانه‌ی رسانه‌ها نیستند (مصرف‌کنندگان سنجش‌گر خبرها):

 فریب‌دادن کسانی که خبرها را سنجشگرانه مصرف می‌کنند دشوار است زیرا:

• آنها جهان‌نگری‌ها و منظرهای دیگر را نیز بررسی می‌کنند و یاد می‌گیرند که چگونه رویدادها را از چند دیدگاه‌ها تفسیر کنند.

• سعی می‌کنند برای فهمیدن و کسب بینش به چند منبع فکری و اطلاعاتی مراجعه کنند، نه فقط به رسانه‌های همگانی.

• یاد می‌گیرند که چگونه دیدگاه‌های نهفته در گزارش‌های خبری را تشخیص دهند.

• آنها آگاهند که یک رویداد خبری از منظرهای دیگر به شیوه‌های دیگری روایت می‌شود؛ و بر اساس همین آگاهی، گزارش‌های خبری را در ذهن خودشان بازنویسی (بازسازی) می‌کنند.

• آنها فرآورده‌های خبری را نیز به همان شیوه‌ای تحلیل می‌کنند که بیان‌های دیگر واقعیت را تحلیل می‌کنند (آنها را آمیزه‌ای از واقعیت و تفسیر در نظر می‌گیرند).

• آنها گزارش‌های خبری را از جهت وضوح، درستی، تناسب، عمق، جامع‌نگری،‌ و اهمیت ارزیابی می‌کنند.

• به تناقض‌ها و ناسازگاری‌ها در خبرها (غالباً، تناقض‌ها و ناسازگاری‌هایی که در درون یک گزارش واحد وجود دارند) توجه می‌کنند.

• به دستور کارها  و منافعی که یک گزارش می‌خواهد به سود آنها کار کند توجه می‌کنند.

• به واقعیت‌هایی که روی آنها سرپوش گذاشته می‌شود و واقعیت‌هایی که نادیده گرفته می‌شوند توجه می‌کنند.

• به چیزهایی که به عنوان واقعیت بیان می‌شوند (اما جای مناقشه دارند) توجه می‌کنند.

• به انگاشته‌های نهفته در گزارش که محل تردیدند توجه می‌کنند.

• به چیزهایی که به طور ضمنی گفته می‌شوند (اما بدانها تصریح نمی‌شود) توجه می‌کنند.

• حواسشان هست که کدام برآیندها یا پیامدها نادیده گرفته می‌شوند و بر کدام برآیندها یا پیامدها تأکید می‌شود.

• حواسشان هست که کدام نظرگاه‌ها به صورتی بیان می‌شوند که خوشایند به نظر برسند و کدام نظرگاه‌ها به صورتی بیان می‌شوند که ناخوشایند به نظر برسند.

• وقتی با گزارشی مواجه می‌شوند که به سمت چیزهای غیرعادی، چشمگیر، و جنجالی سوگیری دارد، به آن به همان اندازه که ارزش دارد توجه می‌کنند یا اصلاً نادیده‌اش می‌گیرند؛ بدین ترتیب، آن را در همان جایگاهی که شایسته‌اش است قرار می‌دهند.

• تابوها و قراردادهای اجتماعی‌ای را که در تعریف مسائل و مشکلات به کار می‌روند زیر سؤال می‌برند.

 ریچارد پل/لیندا الدر
چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه‌ها تشخیص دهیم، ص 58

 

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۰۳