سخنی با جوانان
جوانان!! شما اکنون در سر راه چندین تهاجم قرار گرفته اید:
1- تهاجم برخی عملکردهای مخالف با مقررات دین اسلام( در حکومتی به نام دین) از سوی برخی, در قضاوت, در بازار و اقتصاد و ایجاد تورم, در برخورد قرون وسطایی با کرامت انسانی, در ایجاد حاشیه امن برای طبقه ای جدید,بدتر از طبقه جدید" میلوان جیلاس" و ...
2- تهاجم اعتقادی و ایمانی, با انواع حیله های بیانی, با تقلید از متفکران متحجر, یا بی مایه , یا بیمار, یا مأمور غربی, یا انجام دادن نوعی مأموریت, با خباثتی شیطانی در نفس پرستی و خودخواهی و نام طلبی.
3- تهاجم اوضاع زندگی, بیکاری, ابهام وضع آینده, و جنایات اصحاب کیل و میزان در ایجاد تورم های جهنمی و گرانیهای چپاولگرانه و بی دلیل, و نفوذ ایادی فراماسونی در اوضاع, که اینهمه, بیشتر شما را از تشکیل خانواده و هرگونه سامانیابی در زندگی و آتیه خویش نا امید می کند و باز می دارد.
4- تهاجم احوال جوانی و اوضاع بدنی و بیولوژیکی.
5- تهاجم آمال جوانی و اوضاع روحی.
اگر به این امور توجه کنید می بینید که خداوند متعال در این روزگار شما را از نظر دینی و حفظ مبانی اعتقاد و عمل در حال امتحانی سخت قرار داده است,پس باید برای سربلند بیرون آمدن از این امتحان در نزد خداوند کمر خود را محکم ببندید..., تحت تاثیر این و آن قرار نگیرید...و با چنگ و دندان, دل خود را از هر تزلزلی و کشش نادرستی محکم نگاه دارید...درباره دین اطلاع درست بدست آورید و گول هر ادعا یا نظریه را نخورید...دین و عقائد دینی خود را ساده نگیرید و مفت از دست ندهید...
همچنین اسلام را با عملکردهاواشخاص مقایسه نکنیدو فاسدان و دنیاداران را -در هر لباس- ملاک دین شناسی نشناسید! یعنی نه گول سخنان کسانی را بخورید که مدعی عمل کردن به اسلامند, ولی به اسلام عمل نمی کنند, و زندگیهایشان نیز - اغلب - شباهتی به مقاماتی اسلامی و کارگزارانی در حکومت اسلامی, ندارد...و نه گول سخنان کسانی که در بنیادهای اعتقادی شما - بنابر نظرها و اهدافی معین و شبه فلسفه های واهی- شک و شبهه وارد می کنند.
آری گول نخورید که گول خوردن, کار به دستتان می دهد, و روزی می نگرید که عزیزترین چیزها- جوانی, اعتقاد, عبادت, پاکی- را که گرانمایه ترین سرمایه و فرصت بوده است از دست داده اید, آنهم در برابر مشتی مدعی بی عمل یا مشتی سخنگویان و نویسندگان فاقد روحیه الهی و تحصیلات کافی دینی و درایت اعتقادی و علاقه به نهادینه های معنوی و اهداف سالم اجتماعی...
این کسان در نوع خود و با مقاصدی - پسمانده های دو سه قرن اخیر غرب را ( که از درگیری جمعی از فاضلان غربی با کلیسا و کتاب تورات تحریفی و انجیل کم محتوای اختلافی سرچشمه گرفته است) , یا سخنانی سیاسی را که در قالب مطالب فرهنگی ادا می شود, به شما تحویل می دهند و بس...
آری،اگر در این کشاکشها چون کوه استوار نبودید و چون بید لرزیدید, جز افسوس خوردن ابدی چیزی ندارید.
اینجانب, پس از بیش از 60 سال تجربه عمیق فرهنگی, اعتقادی, سیاسی, فلسفی, مبارزاتی... شما جوانان عزیز را - از دختر و پسر- در این روز و روزگار, به حفظ کردن خود و صیانت مسئولانه و جدی خویش, از افتادن در دام دو خطر بزرگ و وحشت آور, فرا می خوانم:
1- ملاک دانستن کردار آن شمار از نادرستان و غارتگران و سودپرستانی که به نام دین, حاکمیت اسلامی را, مقام قاضی و قضاوت اسلامی را, بازار اسلامی را و... را قبضه کرده اند... و به این روز نشاندند.
2- صحیح انگاشتن گفتار و نظریات آن شمار از فاسد نظرانی که با سخنانی ظاهردار و پوشش سازی شده, شما را از عزیزترین سرمایه های حیات انسانی و روح بشری تخلیه می کنند و دور می سازند...
تا اینجا مصون داشتن خود و عقائد و اعمال دینی و ارزشهای اخلاقی خود را, در برابر دو جریان به عرضتان رسانیدم:
مدعیان عمل به دین ولی فاقد عمل ( مسلمان نماها)
مدعیان نظر داشتن در دین ولی فاقد نظر (متفکر نماها)
برخی مسلمان نما در آن طرف داریم و برخی متفکرنما در این طرف...
و شما هنگامی که از اسلام و منابع اصیل اسلام( قرآن و حدیث) اطلاعاتی مستند و درست فهم شده و کافی, نداشته باشید, اسلامی و غیر اسلامی عملکردها را از هم تمییز نمی دهید و همه را به پای اسلام می گذارید, و از چشم اسلام می بینید...
و همچنین وقتی از نظرها - و زمینه های قبلی و غربی آنها و اهداف استعماری و صهیونیستی آنها- بخوبی آگاه نباشید, اصل و عوضی آنها را از هم تمییز نمی دهید, چون آگاه نیستید...
پس باید خطر را جدی گرفت و استعمار و شگردهای آن را خوب شناخت و طرز عمل آن را از لابلای حوادث و سخنان تشخیص داد.
باید خامی جوانی و احساسات بی مبانی را از خود دور کرد. خلاصه, کاروان زندگی جوانان - در ایران - هم اکنون به گردنه ای رسیده است, پر از راهزنان گوناگون و در موقعیتها و جامه های گوناگون و با عملکردها و اظهارات گوناگون, هرکدام از سویی و به سویی...
پس بهوش باشید! بهوش باشید!
محمدرضا حکیمی
۱۵۰سال تلاش خونین,گفتار هشتم. ص۱۴۰