روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

 

هیچ چیز خطرناک تر از این نیست که جامعه ای بسازیم که بیشتر مردم حس کنند هیچ سهمی در آن ندارند.
 مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند، از آن جامعه محافظت می کنند. ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می خواهند آن جامعه را نابود کنند .

مارتین لوتر کینگ


.

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۰

 

"اتحاد و اشتراک در درک و عقیده و جهت، آرامش و سکون میاورد. هرگاه جامعه ای به این حالت افتاد به مرگ نزدیک میشود؛ چه زندگی جنبش است و جنبش را آتشهای ضروری تناقضات و اختلافات گرم نگه میدارد. آنجاها که آزادی افکار نیست و اندیشه ها با هم تصادم ندارد فکر میمیرد و اندیشه ای که در میدان با رقیبی گلاویز نمیشود و به مانعی بر نمیخورد خود از رفتن باز میماند و تباه میشود." 

علی شریعتی 

کویر

 

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۰

 

یکی از آسیب های فرهنگی که واجد آثار و نتایج بسیار منفی است، جدی نبودن ما است. اگر نگوییم در هیچ کاری اما می توانیم بگوییم در اکثر موارد جدی نیستیم. جدی نبودن، یعنی نداشتن طرحی برای زیستن و یعنی فقدان تصمیم و اراده برای زیستن. 
جدی نبودن نشانه هایی و نتایجی دارد. در این جا به شش نشانه ی ان اکتفا می شود تا نشان داده شود که که واقعا جدی نیستیم. :

برخی از نشانه های باری به هر جهت زیستن و جدی نبودن، عبارت است از: 

1. یکی از نشانه های این که جدی نیستیم همین لودگی های تمسخر آمیز و جوک هایی است که می سازیم. دردناک ترین و تلخ ترین رویداد را به جوک تبدیل می کنیم. واقعیت هایی که باید بدان ها بیندیشیم، وقایعی که باید سبب تامل ما شود و تفکر را برانگیزاند، واقعیت هایی که در برابرشان باید کاری بکنیم، به سخیف ترین وجه با لودگی و جوک نادیده گرفته می شوند. ما با جوک، زندگی را سرکوب می کنیم. با جوک، بزرگترین و عمیق ترین سرمایه های فرهنگی و زیستن را دست می اندازیم. حتی دردهای جانکاه تاریخی مان را به تمسخر می گیریم و به جای آن که در باره شان بینیدشیم و آنها را فهم کنیم و اراده ی معطوف به تغییرشان را داشته باشیم، آن ها را دستمایه یاوه گویی هایی می کنیم و تمام قد آنها را به سخره می گیریم. 

2. دومین نشانه،  این که در امر معرفت جدی نیستیم، این است که پارادوکس اندیشیم. باورهای مبهم، متضاد و بلکه متناقض داریم. اما برای ما مهم نیست که چنین ایم. حتی وقتی به این ابهام، تضاد و تناقض آگاهی می یابیم، به آسانی از کنارشان می گذریم و به مسیرمان ادامه می هیم. ما در حال تعلیق قرار داریم و نمی توانیم با هیچ چیز تعیین تکلیف کنیم. قبل از هر چیزی، نمی توانیم باورهای متضاد و متناقض و مسئله های عینی مان را به نقد بکشیم. معرفت برای ما مهم نیست. از این رو تفکر نقادانه، اندیشیدن و اقامه دلیل، در میان ما رواج ندارد. 

3. سومین نشانه ی جدی نبودنمان این است که وقایع و رویدادهای تلخ و گزنده ی زندگی فردی، جمعی و تاریخی، به پروژه ای برای اندیشیدن ما تبدیل نمی شوند. این همه فراز و فرود ناگوار و رنج افزا، چرا به پرسش های دراز دامنه و جدی معرفتی تبدیل نشده است. 
برای آن که واقعه ای به پرسش تبدیل شود ابتدا و در گام اول و پیش از هر چیزی باید یک رویداد و یک رخداد نظرما را جلب کند. وقتی می گویم نظر ما را جلب کند منظورم صرفا نگاه کردن و توجه گذرا به  آن نیست بلکه منظور آن است که آن را به منزله ی مسئله ای مهم برای اندیشیدن و تاملات نظری تلقی کنیم. 

4. چهارمین نشانه ی غیر جدی بودن را باید در میزان کتاب خواندن یک جامعه و شمارگان کتاب جستجو کنیم. ما کتاب نمی خوانیم. زیرا امر معرفت برای ما مهم نیست. شرمندگی عمیق و دردناک فرهنگی است که جامعه ای با بیش از هفتاد میلیون نفر جمعیت، شمارگان کتب و نشریات اش دایما رو به تنزل باشد. به نحوی که شمارگان کتاب حتی به مرز پانصد نسخه افول کند. گویی هیچ پرسشی در وجودشان رخنه نمی کند، جوانه نمی زند و پرسشی از خود و از جهان ندارند.

5. میزان کارمفید روزانه، پنجمین نشانه است از این که زندگی فردی و جمعی را چقدر جدی می گیریم. جامعه  با کار ساخته می شود. اما مگر جامعه و زندگی جدی است؟ پاسخ ما به این پرسش را می توان در پایین بودن میزان کار مفید و بهره وری از ساعاتی جستجو کرد که در طول یک شبانه روز داریم. کارها پیش نمی رود، به تعویق می افتد زیرا در انجامش جدی نیستیم. یکی از نشانه های غیر جدی بودن ما مواجهه ای است که با مقوله ی وقت و زمان داریم. به میزانی بهره وری از اوقات مان جدی هستیم. بطالت، محصول زمان هایی است که زیستن را باری به هر جهت سپری می کنیم و فرصت ها را در رودخانه ی زمان می ریزیم. سپس بر سر همین جوی زمان می نشینیم و گذر عمر را و به سخن دیگر، بر باد دادن عمر را می نگریم.

6. با الگوی دیگران زندگی کردن 
آن کس که زندگی را جدی نمی گیرد، الگویی برای زیستن ندارد. اما او محکوم به زندگی است و نیازمند الگوی برای بودن. در این وقت است که کار سهل اما بدعاقبتی را پیش می گیرد. او با پای دیگران راه می رود، در الگوی دیگران می زید و تقلید را پیش می گیرد. زیستن در الگوی دیگران، زیستنی برده وار و تسلیم خود به دیگری است. وانهادن خود و نقطه ی پایان زدن بر زندگی پویا و خلاقانه است. 
کسی که  زندگی فاقد جهت مندی و مقصود روشن و قابل دفاعی دارد، نشان می دهد زندگی را جدی نگرفته است و به تعبیر دیگر، زندگی نمی کند بلکه فقط زنده است.

 علی زمانیان
.

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۱

.

اکنون ما در برابر این نظامهای حاکم بر جهان کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه آنها میسازند می بلعیم.

علی شریعتی،
 آری اینچنین بود ای برادر


.

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۲

 «ترور» در ادبیات این معانی را داراست: نوعی سرکوب سیاسی و خشونت، اعمال خشونت بدون توجیه مشروع با هدف ترساندن و حذف کردن. ترور بدون محاکمه، دلیل‌آوری و قابلیت تمایز گذاشتن بین بی‌گناه و باگناه صورت می‌گیرد و کاملاً غیرشفاف است. تروریست‌ها قادر به اثبات مدعا نیستند، اما می‌توانند دیگران را بترسانند و در نهایت حذف کنند. 

 ترور فقط با اسلحه یا بمب‌گذاری انجام نمی‌شود، و تنها جای ارتکاب ترور دنیای واقعی و عرصه سیاست نیست. تروریست‌ها هم فقط آدم‌های کم‌سواد، فقرای اجیرشده، افراد مطرود حاشیه‌ای شده با چهره‌های پوشیده‌شده و ترسناک نیستند.

 ترور می‌تواند با کلمات انجام شود و محل وقوع آن هم فضای مجازی باشد. کافی است پا روی اخلاق بگذارید، دست به صفحه‌کلید شوید و ندانسته و نشناخته، یا آگاهانه، دیگران را با عباراتی بنوازید که هدف از بیان آن‌ها لکه‌دار کردن، ایجاد شبهه، عصبانی کردن، تحقیر یا تهدید باشد. 

 ترور با کلمات در فضای مجازی وقتی انجام می‌شود که هیچ استدلال نمی‌کنید اما شخصیت و استدلال مقابل خود را متهم می‌کنید، و در مقابل ادعاهای معرفتی، گزاره‌های سیاسی و شخصی به میان می‌کشید؛ تلویحاً تهدید می‌کنید و ردیفی از کلماتی نظیر «معلوم‌الحال»، «نفوذی»، «روشنفکرنما»، «مزدور»، «جیره‌خوار» و ... به‌کار می‌برید. 

ترور با کلمات وقتی صورت می‌گیرد که تلویحاً به دیگران می‌گویید «من علاوه بر این کلمات در دنیای مجازی، قادرم در دنیای واقعی نیز برای شما دردسر درست کنم.» 

 ترور با کلمات در دنیای مجازی وقتی اتفاق می‌افتد که چنان وقیح می‌نویسید که اگر فرد هدف، وارد پاسخ دادن شود، خودش را به اندازه شما تنزل داده و مثل شما یک تروریست می‌شود و اگر پاسخ ندهد، شبهه پذیرفتنی بودن آن‌چه بیان می‌کنید به ذهن دیگران خطور می‌کند.

 ترور با کلمات در فضای مجازی، امنیت روانی و آرامش ذهنی فرد مخاطب را هدف می‌گیرد. می‌خواهد حذف کند. 

 فرقی نمی‌کند چه اندیشه‌ای داریم، از کدام ایده سیاسی حمایت می‌کنیم، به کدام طبقه تعلق داریم، مذهبی هستیم یا نیستیم، داخل یا خارج ایران زندگی می‌کنیم، هزینه داده‌ایم یا نداده‌ایم، و از وضع موجود راضی یا ناراضی هستیم؛ اگر این گونه در فضای مجازی می‌نویسیم؛ «#تروریست_کلامی» هستیم. 

 ترور در فضای مجازی به وفور یافت می‌شود، اما گونه‌ای کمتر دیده‌شده اما رو به رشدی از این تروریست‌های کلامی، مدرک دانشگاهی دارند صورت می‌گیرد – دارندگان مدرک دکتری و لقب استاد و محقق دانشگاه؛ استادیار، دانشیار یا استاد فرقی نمی‌کند.

 این‌ها می‌دانند که منطق عرصه علم استدلال است اما ترجیح می‌دهند دیگران را چپ، راست، تندرو، سیاسی، لیبرال، بی‌سواد، ژورنالیست، وابسته، چهره ساختگی، روشنفکرنما و ... خطاب کنند. واژه‌هایی که در پچ‌پچ‌های پشت صحنه قدرت در دانشگاه موج می‌زنند. 

 این واژه‌ها هیچ حقیقتی را درباره آدم‌های هدف بیان نمی‌کنند، همان گونه که ترور دلیلی بر گناهکار بودن افراد نیست؛ این واژه‌ها کورند همان گونه که ترورها کورند؛ و این واژه‌ها ترس خلق می‌کنند، در آدم‌های هدف و همه آن‌ها که باید ماست‌های‌شان را از ترس تروریست‌های کلامی کیسه کنند. 

تروریست‌_کلامی_دانشگاهی، ترسناک‌تر و کردارش زشت‌تر است. ترورهای‌ش را زیر پوسته‌ای از پرستیژ دانشگاهی، قدرت نمادین و روابط‌ با اصحاب قدرت و ثروت، پنهان و اعمال می‌کند. هیچ تلویزیونی هم قیافه‌اش را در حالی که پرچم‌های سیاه داعش در دست دارد، پخش نمی‌کند. میان بقیه راه می‌روند و ناامنی برای علم و عالمان بر پا می‌کنند. منطق معرفت و گفت‌وگو را هم در آسیاب ضرب و زور خرد می‌کنند. 

 جامعه ما در چند سال گذشته بسیار درباره تروریست‌های مرگبار دنیای واقعی گفته و شنیده است. آخرین قربانی این نوع ترور – سردار شهید قاسم سلیمانی - را هم بر دوش میلیون‌ها نفر  با عظمت تشییع کرد، اما عمیقاً آلوده به تروریست‌های کلامی است و درباره آن‌ها اندک می‌نویسد و تقبیح می‌کند. 

 دو گام برداریم: اول، اگر خودمان در زمره تروریست‌های کلامی هستیم، از این زشت‌کرداری دست برداریم. دوم، چنان رفتار کنیم که تروریست‌های کلامی زیر فشار اخلاقی دیگران، دنیا را بر خود تنگ ببینند. نسبت به این صورت از تروریسم بی‌تفاوت نباشیم.

محمد فاضلی                           
 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۳

بیش از بیست سال از سخنان خانم نیلوفر گوله، جامعه شناس ترک تبار می گذرد که در مقایسه ای میان روشنفکران ایران و ترکیه، از فقدان گفتگو میان روشنفکران ایران با یکدیگر ابراز شگفتی کرده بود! به باور گوله در ایران بر خلاف ترکیه، روشنفکران بجای گفتگو با یکدیگر، بیشتر با هواداران شان مونولوگ دارند! شاید آخرین خاطره گفتگوی روشنفکران در ایران به مباحثات میان دکتر سروش و مخالفان فکری او در مجلات کیهان فرهنگی و سپس کیان باز می گردد. در این مناظره های مکتوب دو طرف می کوشیدند با رعایت احترام و بسیار مستدل مواضع یکدیگر را نقد کنند. افرادی مانند صادق لاریجانی، حسین غفاری، سعید حجاریان، محسن کدیور و ... در این زمره بودند. ولی به نظر می رسد که در سال های اخیر ما بیش از پیش به سوی قطع ارتباط میان روشنفکران با یکدیگر، و صرفا کانالیزه شدن ارتباط آنها به سمت و سوی هواداران پیش رفته ایم. بنابراین پرسش از چرایی این عدم گفتگو می تواند حیاتی و مفید تلقی شود. به نظر من دلایل زیر در فقدان گفتگوی میان روشنفکران با یکدیگر در ایران موثرند:

 شکاف میان نظر و عمل: روشنفکری به عنوان میراث عصر روشنگری در روزگار رونق خردورزی، نقادی و حقیقت جویی پا به عرصه وجود نهاد. در این میان همپای تاکید روشنفکران بر فضیلتی همچون گفتگو، پدیده هایی مانند کافه نشینی فرهیختگان و هنرمندان هم شکل گرفته بود که امکانی را برای هم اندیشی نخبگان در جوامعی مانند آلمان و فرانسه  فراهم می آورد. از سوی دیگر مطبوعات هم به عرصه دیگری برای گسترش نقد علنی و فلسفی مسائل جامعه تبدیل شده بودند. اما به نظر می رسد در ایران امروز، روشنفکران اگر چه روی کاغذ نسبت به گفتگوی با یکدیگر مشکلی ندارند، اما در عمل تسلیم واقعیت های یک جامعه بدون گفتگو شده اند! به عبارت دیگر فرهنگ عمومی جامعه ایران برانگیزاننده شکل گیری چنین گفتگوهایی نیست و آنها را پی گیری نمی کند!

 ارزشی به نام قاطعیت: با وجود رشد اندیشه های دموکراسی خواهانه در کشور همچنان قاطعیت در ابراز نظر، از اقبال زیادی نزد مخاطبان برخوردار است. در این میان روشنفکرانی که می کوشند صریح و بدون "اما و اگر" سخن بگویند از شانس بیشتری جهت فراگیر شدن اندیشه های شان برخوردارند. این در حالی است که مشارکت در گفتگو نیازمند به رسمیت شناختن رقیب و حضور در عرصه خطرخیز اعتراف به اشتباهات در فرآیند نظریه پردازی است. گفتگو ورود در عرصه سازش و مشارکت با رقیب فکری جهت دستیابی به حقیقت و آگاهی یافتن از استدلال های نادرست است. با این اوصاف به نظر می رسد که روشنفکران در ایران همچنان از آمادگی و شجاعت کافی برای ورود به این عرصه برخوردار نیستند!

 فرهنگ مرید - مرادی: روشنفکری را نقطه مقابل ارادت سالاری تعریف می کنند. شاید بتوان توصیه کلیدی کانت؛ " شجاعت دانستن داشته باش!" را در همین راستا ارزیابی کرد. وداع با کودکی و نابالغی، در کنار جسارت اندیشیدن به تابوهای فکری و نیندیشیدنی ها اساس پروژه روشنگری را تشکیل می دهد. ولی شگفت انگیز است که ما همچنان در ایران با پررنگ بودن فرهنگ مرید و مرادی در میان روشنفکران مواجه هستیم. طرفداران شریعتی، سروش، طباطبایی و نصر همچنان قبایلی را تشکیل می دهند که چندان قائل به گفتگو با یکدیگر نیستند. شاید تنها استثناء در این زمینه مصطفی ملکیان باشد که همواره حاضر به گفتگو با سایر اندیشمندان می باشد. قبیله ای شدن روشنفکری در ایران موجب غلبه " دغدغه هویت" بر " دغدغه حقیقت" شده و فضا را هر چه بیشتر برای گفتگوی میان روشنفکران متصلب و دشوار ساخته است!

 کارکردی نبودن گفتگو: به نظر می رسد در کشوری که همچنان از عدم گفتگو و اجماع میان مسئولین تراز اول رنج می برد، در سرزمینی که سران قوا به جای حل و فصل مشکلات در جلسات خصوصی، آنها را به تریبون های عمومی می کشانند، و در مملکتی که هیچ نوع گفتگوی اقناعی میان مردم، نخبگان و مسئولین با یکدیگر وجود ندارد نمی توان به مفید و کارکردی بودن گفتگو در آن امیدوار بود. همچنین در جامعه ای که حکومت گوش شنوایی برای نظرات و انتقادات اندیشمندان ندارد، نمی توان انتظار داشت که بازار گفتگو در میان روشنفکران همچنان گرم و پررونق باشد. در چنین شرایطی برای روشنفکران حفظ هواداران خود با ارائه سخنانی‌ قاطعانه، نسبت به ورود در عرصه دشوار گفتگو و مناظره مکتوب که می تواند از جذابیت کمتری برای رسانه ها برخوردار باشد اولویت افزون تری یافته و عرصه فکری در عمل به یک نمایش تبلیغاتی شباهت بیشتری می یابد!

مهران صولتی

 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۲۵

مردم فقیر بیشتر قرض می‌کنند، کمتر پس‌انداز می‌کنند، بیش‌تر سیگار می‌کشند، کمتر ورزش می‌کنند، بیش‌تر مشروب می‌نوشند، و کمتر غذاهای سالم می‌خورند.
پژوهشها نشان میدهند که ضریب هوشی افراد در شرایط فقر پایینتر از زمانیست که دچار کمبود نیستند.
بنابراین برخلاف دیدگاه رایج رفتار فقیرانه یک نقص شخصیتی نیست وبیشتر معلول شرایط زندگی در فقر است.
  مردم وقتی که می‌بینند با محدودیت پول، زمان یا غذا روبرو هستند، رفتارشان تغییر می‌کند.
و «طرز فکرِ زندگی در تنگ‌دستی» برآنها غالب میشود.  این کمبودها تمام حواس افراد را روی چیزی متمرکز می‌کند که در لحظه کم دارتد. چیزی به اسم آینده‌نگری وجود نخواهد داشت. و نادرستی فقرا ناشی از شرایط است نه ویژگی خاص آن‌ها.

روتگر برگمن

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۱۰

شریعتی برای ما دستاوردهایی مهم و صرف نظرناکردنی به ارمغان آورده است:

 1. او این درس بزرگ را به ما داد که ما میتوانیم با جهان مدرن برخوردی فعال داشته باشیم. مواجهه او با جهان مدرن، در قیاس با مواجهه سنت گرایان ما ــ سنتگرایان در معنای عام و کلی و نه در معنای خاص و فنی کلمه‌ــ که مواجهه ای منفعلانه و عکس العملی است، بسیار فعّال و از سنخ نوعی کنش است و نه واکنش. 
2. شریعتی، برخلاف سنتگرایان، عالَم و زیست جهان مدرن را به رسمیت میشناسد اما در عین حال میخواهد به مسلمانان به طور عام و جامعه ایرانی بر اساس سنت تاریخی و فرهنگی خودش نوعی هویت نیز ببخشد. اما سنتگرایان به هیچ وجه جهان مدرن را به رسمیت نشناخته، مدرنیته را نوعی عارضه در حیات بشری تلقی میکنند. 
3. سنت‌گرایان از مواجهه با جهان مدرن و اجتناب ناپذیری آن میگریزند و در هراس از عالم مدرن به جهان شبه تاریخی - اسطوره ای خودشان که در سنت تاریخی ما مستتر است، پناه میبرند. این در حالی است که شریعتی زیستن در جهان مدرن را کاملاً به رسمیت میشناسد. 
آینده ما ایرانیان بی تردید در گرو مواجهه ای فعالانه با عالم مدرن خواهد بود و هر گونه برخورد طردی، ضدی، واکنشی و منفعلانه  سنتگرایان با عالَم مدرن با شکست حتمی مواجه شده و خواهد شد. 
 آیندة ما نوعی بازگشت به مواجهه فعالانه با مدرنیته است، و این نحوه مواجهه فعالانه با عالم مدرن یکی از دستاوردهای بزرگی است که شریعتی برای جامعه  سنتی ما به ارمغان آورده است. 
4. ویژگی دیگر اندیشه شریعتی این است که وی میکوشد میان جهان سنتی و دنیای مدرن، دیالوگ برقرار کند. شریعتی نه میخواهد عالم سنت را بر عالم مدرن تفوق ببخشد و نه در صدد است جهان مدرن را بر دنیای سنت چیره کند، در حالی که سنتگرایان ما،          دُن کیشوت وار، با اسب چوبین باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک، بیهوده میکوشند باورها و اعتقادات سنتی را به شکلی خام اندیشانه، کودکانه و پوپولیستیک بر جهان مدرن حاکم کنند ـ امری که صدالبته سودایی محال است و در مقابل، بسیاری از روشنفکران ما نیز تلاش میکنند سنت را در دل مدرنیته مستحیل کنند. ویژگی اساسی شریعتی کوشش در راه نقد توأمان مدرنیته از منظر سنت و مواجهه با سنت از منظر عقل مدرن است. این برقراری رابطة دیالکتیکی میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن شاخصه اصلی تفکر شریعتی است که وی را هم از غالب روشنفکران ما و هم از سنت‌گرایان ما تا حدود بسیار زیادی متمایز می‌کند.
(دیالوگ در معنای گادامری، امتزاج افق‌ها/ دیگری در معنای لویناسی: مخالفت با اروپا محوری و منطق شرق شناسی و در همان حال تن ندادن به منطق شرق شناسی وارونه) (لویناس و دیگری)
5. شریعتی، برخلاف غالب سنتگرایان ما رویدادگی تاریخی، و لذا اجتناب ناپذیری و گریزناپذیری مدرنیته را به خوبی دریافت و برخلاف غالب روشنفکران ما واقعیت این اجتناب ناپذیری و گریزناپذیری را به منزله  یک حقیقت تلقی نکرده، بر اساس نوعی هیستوریسیسم (قول به اصالت تاریخ) و فهم خطی از تاریخ به انکار اصالت اراده و تفکر انسانی در برابر جبر تاریخ نپرداخت و، در همان حال، تکیه بر اصالت انسانی، وی را به نوعی ولونتاریسم یا اراده-گرایی خام و کودکانه سوق نداد. کار بزرگ شریعتی این است که سنت تاریخی ما را وارد افق معنایی جهان و عقلانیت مدرن میکند. (در قیاس با موضع گیری ضد سنت، پوزیتویستی و سیانتیستی و علم‌پرستانه روشنفکران)

بیژن عبدالکریمی، شریعتی و تفکر آینده

 

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۱۹

 

 ایرانیان  درباره اینکه چه چیزهایی را نمی‌خواهند بسیار سریع‌تر می‌توانند به تفاهم برسند، اما هنگامی‌که نوبت به صورت‌بندی وضعیت مطلوب می‌رسد با یکدیگر به اختلاف برمی‌خورند و این اختلاف به درگیری و تنازع و بازتولید اوضاع نامساعد و نامطلوب بعدی منجر می‌شود. 

 جان فوران، مقاومت شکننده

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۹

گاهی محک تجربە بە من می‌گوید کە گفت‌وگوهای میان‌فردی در دنیای واقع و بالتّبع در فضای مجازی، در کشور ما هیچ فایدەای ندارد، اما ظاهراً از آن گریز و گزیری نیست.
  گفت‌وگوی واقعی دارای پیش‌شرطها و شرایطی است که در فرهنگ عمومی ما غایب‌اند. در این جستار کوتاه  بصورتی بسیار گذرا به مهمترینِ آنها اشاره می‌کنم:

 یکی از پیش‌شرطهای گفت‌وگو، برابری‌انگاری میان افراد انسانی و نیز به رسمیت شناختن نوعی خودآیینی است. 

عامل دیگر نسبی دیدن فهم و اندیشه و تلاش برای یافتن یا تقرب به حقیقت است. منظورم از نسبی‌اندیشی عدم قطعیت در اموری نسبی است که قطعیت‌بردار نیستند. فهم من از پدیدارها هیچگاه مساوی با حقیقت نیست. تواضع اقتضا می‌کند که هیچگاه مدعی تسلط و احاطه بر حقیقت نباشم بلکه با ارایه‌ی ادله، شواهد و قرائن درصدد ساماندهی باورها و اعتقاداتم باشم.

عامل دیگری که گفت‌وگو را ممکن می‌سازد، تعیین مراد از الفاظ و مفاهیم به‌کار رفته در گزاره‌ها، احکام و تصدیقات است. اشتراک لفظ دایماً رهزن است و ما را دچار خطا در فهم دیگری می‌کند.

عامل مهمّ دیگر این است که از پیشداوری‌ها، تعصّب‌ها، پیشفرض‌های نامنقّح، خودشیفتگی، دگماتیسم، عدم تسامح و دگرناپذیری و عقاید فاقد دلیل و خرافه پرهیز کنیم. هر یک از موانع موجود بحث مفصلی را می‌طلبند. تا زمانیکه این موانع گفت‌وگو از درون فرد رخت برنبندند، همچنان درب گفت‌وگو و هم‌اندیشی بسته خواهد بود.

افزون بر این عوامل، خود را حق مطلق دیدن و دیگری را باطل مجسم انگاشتن مانعی جدی در هم‌فهمی ایجاد می‌کند. به جای اینکه همه‌ی باورهای خود را حق مطلق بینگاریم بهتر آن است متواضعانه چنین بیندیشیم که ممکن است نیمی از باورهایم درست و نیمی دیگر نادرست باشند. برای تصحیح نادرست‌ها و جذب صواب‌ها و دفع ناصواب‌ها باید با دیگری وارد گفت‌وگو شد. 

نکته‌ی دیگری که کم‌اهمیت‌تر از نکات پیشگفته نیست فقدان یا ضعف فرهنگ مدارا و مدیریت اختلاف در میان ماست. لزوماً فردی که با یکی از باورهای من همراه نیست، بدخواه و دشمنم نیست بلکه نقّادی وی نسبت بەمدّعاهای من، نشانگر اهمیت من و باورهایم برای ناقد است.

عامل اساسی دیگر کە در جهت ترویج فرهنگ گفت‌وگو بسیار مهم است، "آشکار ندیدن حقیقت" است. به عبارت دیگر "حقیقت" آنچنانکه عده‌ای می‌پندارند آنقدر عریان و بی‌پیرایه نیست که کسی مدعی محیط شدن و دسترسی به آن باشد. بلکه حقیقت امری پیچیده و تو بر تو است که رسیدن یا تقرب آن آنقدر دشوار است که بنا به گفته‌‌ی یکی از فیلسوفان جدید، امری توهّم‌زا و افسانه‌ای می‌نماید. ادعای وصول به حقیقت مساوی با خشونت است، چرا که فردی مدعی وصال حقیقت است دیگر حاضر نیست به سخنان دیگری گوش فرا دهد و در خوشبینانه‌ترین حالت آنرا حکایت می‌انگارد.

کوتاه سخن، علاوه بر مفروض گرفتن آزادی عقیده و بیان آن برای طرفین گفت‌وگو، برای همزیستی مسالمت‌آمیز نیازمند نقد مستمر اندیشه‌ها بدون خشونت اعم از کلامی و فیزیکی هستیم و به یاد داشته باشیم که اندیشه را با اندیشه و فکر را با فکر پاسخ گوییم نه با تکفیر دیگری.

 مولود بهرامیان

.

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۲۳