اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد،
میتوان رسوا ساخت.
اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید،
میتوان اثبات کرد، طرح کرد، به زمان شناساند و زنده نگهداشت.
علی شریعتی
اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد،
میتوان رسوا ساخت.
اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید،
میتوان اثبات کرد، طرح کرد، به زمان شناساند و زنده نگهداشت.
علی شریعتی
"... تا مردم به آگاهی نرسیدهاند و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی نشدهاند و از مرحلهی تقلید و تبعیت از شخصیتهای مذهبی و علمیِ خود که جنبهی فتوایی و مقتدایی دارند...( فراتر نرفته اند)
رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعههایی در یک کلمه عبارت است از: وارد کردنِ واقعیتهای ناهنجارِ موجود در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیِ توده.
.
علی شریعتی
مجموعه آثار ۴، ص ۹۴
هر چیزی را نفهمیده انکار کردن،
رویهی دیگر همان تعصبی است که در عوام سراغ داریم که
خیلی چیزها را نفهمیده باور دارند.
علی شریعتی
اکنون بچه های ما دو جورند :
۱. یکی یک روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است، از همان اول معلوم است که چیزی نیست. این بچه در نظام جدید و در فرهنگ جدید و در تمدن جدید چه به اروپا برود و چه در تهران بگردد فرقی نمی کند. طبیعی است که این پفیوزی که گفتم، بهترین خوراک باشد برای یک تیپ مدرن، یک تیپ فرنگی بدلی دست دوم دوبله شده ی به فارسی مبتذل گردیدن، یعنی همان چیزی که نظام اقتصادی امروز می خواهد، همان چیزی که قالب های فرهنگ استحماری می خواهند و فرهنگ استعماری می خواهد.
این تیپ درست یک ماکت است، یک مانکن گچی ای است که هر لباسی را به تنش می کنند و هرطور بخواهند بزکش می کنند و هر تزیینی را هم به گردن و بدنش آویزان می نمایند. این تیپ طعمه ی استعمار می شود و طعمه ی فرهنگ استعماری و طعمه ی ارزش های تحمیلی دشمن.
۲. تیپ دیگری است که جدّی است و به ارزش های انسانی واقف است، اصلاً زن مسول است، مرد مسول است و در درونش آرمان های انسانی بیشتر از این احساسات دنیاگرایی فردی خلجان دارند، این آدم تغذیه ی فکری می خواهد و طبیعی است که تغذیه ی فکری را کسانی که غذا دارند به وی می رسانند.
گرسنه هیچ وقت سر سفره ی خالی طاقت نمی آورد، یک ساعت، دو ساعت صبر می کند و بالاخره یک جایی می رود که غذا گیر بیاورد و معلوم است که هرکس به وی غذا بدهد، نمک پرورده ی او می شود، این یک امر طبیعی است، نمی شود کسی را سر سفره ی خالی دعوت کرد و یا کسی را در آنجا نگه داشت.
.
علی شریعتی
خودسازی انقلابی ، ص ۳۰ - ۳۱
.
گمان نمیکنم در دو سه دههی گذشته شخصیتی را بتوان یافت که چنان محبوبیتی داشته که با شنیدن خبر مرگش چنین تغییر حالی در میان مردم، با سن و جنسیت و قومیت و رنگ و زبان و باورهای مختلف پدید آمده باشد.
خیلیها متأثر شدهاند. حتی کسانی که مخالفش بودند یا شادی کردند نیز درگیر مرگ او هستند؛ که صدالبته این هم نشاندهندهی اهمیت او است. تغییر حال در چیزهایی پدید میآید که برای آدمی موضوع (ابژه) باشند؛ وگرنه، چیزهای بیاهمیت که تغییر حالی نمیآورند.
نمیدانم آیا در کشورهای دیگر سابقه دارد که مردم به کسی که نودونه درصدشان حتی او را از نزدیک ندیدهاند چنین عشق بورزند و در مرگ او چنان شیون کنند که انگار عزیزشان مرده است.
آنهم نه شیون منفعلانه؛ بلکه، نوع منحصر بهفردی از غم که با افتخار و حماسه و خشم و شادی و حالات متعارضِ دیگر عجین است. این حالت روانی در انسان پدیدهی نادری است که کمتر اتفاق میافتد و جای مطالعات بسیار دارد.
این پدیده شبیه همان چیزی است که ماکس وبر نامش را کاریزما میگذاشت و بهترین تعریفش همان است که مولانا میگوید: جمع شدن دو پدیدهی متضاد در یک نفر: مهر و هیبت هست ضد همدگر/ این دو ضدّ را دید جمع اندر جگر.
یک دوست غربگرای ساکن امریکا میگفت اینها همه ناشی از هژمونی تبلیغات و پروپاگاندای رسانهها است که مردم را دنبال خود میکشاند.
گفتم سلّمنا که همین باشد. مگر دیگر کشورهای اینچیزها را ندارند؟ همین امریکای شما مگر ارباب رسانهها نیست؟ خب شما هم بروید هژمونی و پروپاگاندا کنید ببینیم میتوانید چنین چیزی را پدید آورید.
من نه از سیاست سردرمیآوردم نه از جنگ. از هردوشان هم میترسم و بدم میآید. اما تحلیلِ آن حالت روانشناختی در مردم برایم مهم است. جدای از مطالبی که ماکس وبِر دربارهی کاریزما گفته، تنها چیزی که از روانشناسی بهذهنم رسید کهنالگوهای یونگ بود.
مسالۀ یونگ این بود که چرا در گسترۀ تاریخ انسان اسطورهها و نمادهای اسطورهای مشابه و مشترک وجود دارد؟ چه فرایندهای روانی مشترکی در پسِ آنها است که چنین محصولات مشترکی پدید میآورد؟
پاسخ اصلی او مفهومی بود به نام ضمیر_ناهشیار_جمعی؛ که مهمترین محتویاتش کهنالگوهایی هستند که بین تمام انسانها مشترکند.
یکی از این کهنالگوها قهرمان است. انسانها میل به وجود قهرمان دارند. روان آنها بدون وجود قهرمان از هم میپاشد. حالا یا آن را در بیرون دارند؛ یا در قالب شخصیتهای تخیلی در هالیوود میسازند.
سلیمانی قهرمان واقعیِ چند دهه مبارزه با کشوری است که برای تأمین انرژی و سلطه و شادی کشورش، از آنطرف دنیا به همهجا سرک میکشد، کشورها را اشغال میکند، آدمها را میکشد، آواره مینماید. سپس با همان هژمونی رسانهای چنان در میان قربانیانش سندروم_استکهلم میسازد تا عاشقش باشند. که چه؟ تا بیشتر غارتشان کند. جالب نیست هر چیزی در دنیا ارزشش با دلار سنجیده میشود؟ دلارِ بدهکارترین و پرمصرفترین کشور دنیا.
سلیمانی بغض فروخفتهی ملتی است که از مرداد سیودو از دخالتهای امریکا رنج میکشد. بغضی که او نه فقط در گلوی ایرانیهای شیعی، که در کردها و عربها و افغانها و هندیها و سنیها و ایزدیها و مسیحیها و باقی میدید و برای رهاییشان تلاش میکرد. هر نقدی هم که به او داشته باشید؛ آیا میتوان چنین چیزی را نادیده گرفت؟
اما بهگمانم چارچوب مفاهیم جامعهشناختی و روانشناختی بسیار تنگ و فقیر است. باید فراتر رفت. بازهم مولانا بهترین پاسخ را میدهد: «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست»:
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
راز آنها را باید در سبک زندگیشان دید که در وصیتنامههایشان تجلی مییابد: «همسرم... قبر من ساده باشد، مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمهی سرباز قاسم سلیمانی بنویسید، نه عبارتهای عنواندار».
راز محبوبیت سلیمانی در میان مردمان خسته از مسابقهی اشرافیت و فاصلهی_طبقاتی دقیقاً همین چیزی است که گفته روی قبرش بنویسند. چیزی که مردم هم خوب آن را میفهمند و هم به خوبی بود و نبودش را در هر کسی تشخیص میدهند.
راز محبوبیتش آن بود که او دارا نبود: نه سردار؛ نه سرمایهدار؛ نه سیاستمدار؛ نه دکاندار؛ نه کیسهدار؛ و نه تمام دارهای دیگر.
او سربازی بود که چون چیزی نداشت؛ ترسی هم نداشت. فقیر و مشتاق الی الله؛ که چهل سال دارش را مشتاقانه بر دوش میکشید.
این همان چیزیست که منطق کاپیتالیستی نه میفهمد و نه میتواند بفهمد. اشتیاقِ مرگ؛ یا به قول خودش: رهایی از دست خود و رقص در میان خون خود: چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند.
انگار، داشتن یا نداشتن؛ بودن یا نبودن؛ مسأله هنوز هم همین است.
محسن زندی
وقتی مذهبیهای یک جامعه نتوانند مذهب را از سنتهای بومی و قومی تفکیک کنند، میتوان از جوانهای روشنفکر مدرن انتظار داشت که وقتی میخواهند با کهنگی مبارزه کنند، مذهب را از نظامهای اجتماعی کهنهشان تفکیک کنند؟
علی شریعتی
م آ ۲۱ ص ۲۳۳
" هنگامیکه جامعه ای نیاز به انقلاب دارد، قیام به تنهایی نمی تواند مشکل آن جامعه را حل کند.
قیام یعنی شورش مردم علیه حاکمیت؛ انقلاب یعنی شورش مردم علیه وضعیت و فرق این دو از زمین تا آسمان است. زیرا ممکن است با وجود قیام و تغییر حاکمیت، وضعیت ملت و معیشت آنان و گردش تبعیض آمیز امکانات در میان آنان همانگونه که بود بماند، بلکه ممکن است بدتر نیز بشود و مستضعف مستضعف تر شود و مستکبر مستکبر تر.
انقلاب تغییر احوال ملت است نه تبدیل اشخاص دولت.
اگر قیام ملتی به جایی برسد و پیروز شود اشخاص حاکمیت بر کنار میشوند و اشخاص دیگری به جای آنان می نشینند، البته اشخاصی متفاوت با اشخاص قبلی... که از حیث سر و لباس و شعارها و اظهارات با عده قبلی بطبع فرق خواهند داشت... تا اینجا انقلاب واقع نشده و دگرگونیی بنیادین در زندگی مردم تحقق نیافته بلکه قیامی خشماهنگ بوقوع پیوسته است.
برای اینکه بفهمیم انقلابی تحقق یافته است یا نه نباید به تفاوت اشخاص به حاکمیت رسیده توجه کنیم و از سر و وضع و اظهارات آنان فریب بخوریم، بلکه باید به احوال ملت بنگریم. اگر در هر دو حاکمیت، مشکلات ملت باقی بود یا بیشتر شد و برخورداری از امکانات انحصاری و تبعیضی گشت نمی توان انقلاب را تحقق یافته دانست چون انقلاب چنانکه گفتیم تغییر احوال ملت است از هرچه نابسامانی ، به طرف اوضاعی سامان یافته ، از تبعیض به تعدیل، از نا آگاهی به آگاهی.
اگر تعدیل ثروت تحقق نیافت و به تعبیر امام علی جامعه زیر و رو نشد و باز تفاوتهای جهنمی در داشتن و نداشتن برجای ماند بلکه بیشتر و بدتر شد...
اگر سطوح معیشتی تا حدودی نزدیک به هم نشد...
اگر مفاسد فقر(به تعبیر علامه طباطبایی) همه چیز و همه جا را گرفت...
اگر اموال بیت المال به مصرفهای نابجا و نالازم رسید و سفرهای طاغوتی و سفره های قارونی پدید آورد...
اگر اینگونه ها شد نمیتوان گفت انقلاب موفق بوده است...
باید سخن علی را شنید و آنرا ملاک انقلاب و عملکرد انقلابی قرار داد وگرنه حاصل ادعا داشتن و شعار توخالی دادن همین است که وضع امروز را پدید آورده است.
علی ع می فرماید:
من گردن ثروتمندان را با قدرت می شکنم و حق پایمال شده محرومان را از حلقوم آنان بیرون میکشم و به محرومان استضعاف شده چنان توان میدهم تا حق و حقوق آنان به دست خودشان برسد.
و حسین ع می فرماید:
ای علمای دین که مردم به شما - به نام دین و خدا - احترام می گزارند... چطور عالمی دینی هستید که در دفاع از حقوق انسانهای محروم کلمه ای نمی گویید و اقدامی نمی کنید؟"
محمد رضا حکیمی
مقدمه کتاب سه یار خراسانی
.
"نبردی که اسلام آغاز کرد، نه نخستین نبرد است نه آخرین نبرد؛ هرکس در هرجا و هرگاه که برای عدالت رودرروی ستم برخیزد، در این جهاد بزرگی که از آغاز تاریخ انسان آغاز شده است و همواره در همه نسلها و همه عصرها شعله ور بوده و خواهد بود شرکت کرده و به گفته امام صادق : با حسین در عاشورا و در کربلا شمشیر زده است! "
علی شریعتی
م آ ۱۹ - حسین وارث آدم
.
انسان به میزان برخورداریهایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه درست به اندازه نیازهایی که در خویش احساس میکند انسان است؛ هرکسی به میزانی انسانتر است که نیازهای کاملتر و متعالیتری دارد .
علی شریعتی،
نیایش
.
.
" مقابله و مقاومت عجولانه و ناپخته و غیر منطقی در برابر یک تهدید، به توسعه هر چه بیشتر آن تهدید کمک میکند؛ این یک قانون بزرگ است."
علی شریعتی،
م آ ۲۱.
پی نوشت:
شریعتی در تشریح نحوه برخورد جناح سنتی با مدرنیسم تحمیلی غرب با اشاره به این مساله، شکل مقاومت آن جناح را عامل حصول نتیجه ای معکوس و تقویت جریان یاد شده میداند.
.