من در تن همه مردم رنج میکشم، روی همه گونه ها سیلی میخورم، با مرگ همه بیچارگان میمیرم.
ژان پل سارتر
من در تن همه مردم رنج میکشم، روی همه گونه ها سیلی میخورم، با مرگ همه بیچارگان میمیرم.
ژان پل سارتر
دعا این است میگویند درونت را باز کن تا خدا چون گنجی در آن کشف شود، ما درونمان را بستهایم. ما پنجرههای قلبمان و دریچههای دلمان را بستهایم، امان از این دل. ما دریچههای دلمان را به روی خدا و دیگران بستهایم و خودمان داخل این دریچههای بسته زندانی شدهایم. وقتی این دریچه را باز کنیم و از درون به بیرون زندگی کنیم و به همه عشق بورزیم، همه سنگینیها از وجود ما ریخته میشود و آنوقت میبینیم که خدا از درون ما دارد سر برمیآورد، ما از خدا سیراب میشویم. آدم وقتی از خدا سیراب شود ضعفهایش برطرف میشود. انسان دیگری میشود قوی و محکم میشود، شاداب و امیدوار میشود، شکوفا میشود. جانبخشی خدا کار خود را میکند. خدا میخواهد همیشه با ما کارهای خیر کند مشکل ما این است که نمیگذاریم. او میخواهد همیشه از درون ما ما را خلق کند، ما نمیگذاریم و راه را میبندیم. صفات بد ما راه را میبندد والا خدا از درون ما میآید.
محمد مجتهد شبستری، سخنان گوناگون خداوند
گویا در ایران همیشه در برابر سکوت و سکون مسلط بر موسسات و آدمها و مغزها، ناگهان یکی به قصد ایجاد تحرک سر برمی دارد و چون سکوت عظیم است، این سربرداشتن چنان تند و ناگهانی میشود که زیر پای آنکه جنبیده و سربرداشته خالی می شود و عاقبتش : اعدام، تبعید و سکوت اجباری... و اینهمه عزیزان شهیدشده اند، تبعید شده اند و از دست رفته اند تا همان سکوت دوام داشته باشد.
جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران جلد دوم ص ۵۷
‹‹..کسانی که ادعا میکنند اخلاقمدار یا دینمدارند، میزان حساسیّتی که از خود در برابر نقض این ارزشها نشان میدهند باید با میزان اهمّیّت ارزش نقض شده متناسب باشد.
یعنی اگر در برابر نقض یک ارزش درجه چندم از خود واکنش شدیدی نشان دهند، امّا در برابر نقض یک ارزش درجه اول سکوت کنند و هیچ واکنشی از خود نشان ندهند، این نشان میدهد که انگیزه آنان در دفاع از ارزشهای اخلاقی یا دینی انگیزهای سیاسی یا اقتصادی است، نه انگیزهای دینی یا اخلاقی. همچنین است اگر در برابر نقض یک ارزش خاص در دورهای سکوت کنند و در دورهای دیگر به آن اعتراض کنند.
بنابراین، روشن است که تعهد دینی و تعهد اخلاقی اقتضا میکند که ما برای همه ارزشها درجه یکسانی از اهمیت قائل نشویم، و دربرابر نقض آنها حساسیت و واکنش یکسانی از خود نشان ندهیم. مثلاً حق الناس مهمتر از حق الله است، و حرمت دروغ و تزویر و ریا و ریختن آبروی مردم بیشتر از حرمت شرابخواری است. بنابراین، میزان پایبندی یک دیندار واقعی به ارزشهای درجه چندم نمیتواند به همان میزان پایبندی باشد که او باید نسبت به ارزشهای درجه اول داشته باشد. همچنین حساسیت و واکنش عاطفی و عملی او در برابر نقض این ارزشها باید با درجه اهمیت ارزش نقض شده متناسب باشد.
برای مثال کسی که نسبت به بدحجابی حساس است، و حاضر است برای مبارزه با بدحجابی کفن بپوشد و تظاهرات کند، امّا نسبت به رواج دروغ و ریا و اختلاس و غارت بیت المال و فقر در جامعه خود بیتفاوت است، معلوم میشود که حساسیتهای او دینی و اخلاقی نیست، بلکه سیاسی و اقتصادی است. متأسفانه در جامعۀ ما هستند کسانی که نسبت به بدحجابی واکنش تند و شدید نشان میدهند، امّا اگر در طول روز صدها کودک خردسال را مشاهده کنند که در اثر فقر به جای رفتن به مدرسه مجبورند در سر چهارراهها یا پیادهروها جنس بفروشند یا شیشه اتومبیلها را تمیز کنند، و دیدن این صحنهها هیچ واکنشی را در آنان برنمیانگیزد.
درواقع مشکلی که ما داریم این است که نظام ارزشی اخلاقی و دینی در جامعه ما کاملاً وارونه شده، و ارزشهای درجه چندم جای ارزشهای درجۀ اوّل را گرفتهاند. و این خود یکی از نشانههای یک جامعۀ بد اخلاق است. اتفاقاً هم اولیای دین و هم متفکران بزرگ ما نسبت به وارونه شدن نظام ارزشی بسیار حساس بودهاند. برای مثال، حضرت علی(ع) در آنجا که میفرماید: اسلام پوستین وارونه بر تن خواهد کرد، مرادشان همین است. یکی از نقدهای اصلی حافظ به جامعه دینی روزگار خود نیز همین است که در این جامعه نظام ارزشها وارونه شده و ارزشهای درجۀ دوّم یا چندم جای ارزشهای درجۀ اوّل را گرفتهاند.
مثلاً آنجا که میگوید: «در میخانه ببستند خدایا مپسند .. . که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند»، دقیقاً به همین نکته اشاره دارد که اگر کسی حساسیّت و دغدغۀدینی و اخلاقی درستی داشته باشد و نظام ارزشی مورد قبول او وارونه نباشد، به بازبودن در خانۀ تزویر و ریا باید بیشتر حساسیّت داشته باشد تا باز بودن در میخانه.
بهعلاوه، نکتۀ اخلاقی مهّم دیگری که در این بیت نهفته است این است که سلب آزادی مردم و تحمیل ارزشهای درجۀ دوّم دینی و اخلاقی بر آنها با استفاده از زور موجب شیوع و رواج تزویر و ریا در جامعه میشود و این به معنای دفع فاسد به افسد است. غزالی نیز وقتی علم اخلاق را فقه باطن مینامد و آن را برتر از فقه ظاهر مینشاند و از احیای علوم دین سخن میگوید، درواقع در صدد اصلاح این وارونگی است. مقصود او از احیای علوم دین احیای علوم باطنی مانند اخلاق و عرفان است، وگرنه میدانیم که در زمان او علوم ظاهری مانند فقه و کلام پررونق بودند..››
ابوالقاسم فنایی
معنای دقیق "ترجمه فرهنگی متون دینی" این است که هر نسلی از دینداران موظفاند ببیند که در شرایط موجود و با توجه به امکانات و توانائیهای حاصل از پیشرفت علم و تکنولوژی و انباشت تجربه بشری ،
گام یا گامهای بعدی که در ادامه دادن راه پیامبر و طی کردن مسیر اصلاحات همه جانبه نبوی میتوان و باید برداشت چیست؟
البته این ادعا به هیچ وجه مصداقی از بدعت در دین یا افزودن چیز جدیدی به دین نیست، زیرا احکام دین ابزارهایی برای تحقق بخشیدن به اهداف/ مقاصد دین هستند و «موضوعیت» ندارند بلکه «طریقیت» دارند، و مشروعیت استفاده از هر ابزاری تا وقتی است که ابزاری بهتر و مؤثرتر و کارآمدتر از آن برای رسیدن به آن هدف در دسترس نباشد.
ابوالقاسم_فنایی
دکتر شریعتی از نظر اجتماعی پدیده بیتکراری در «حوزه عمومی» در زمانه ماست. نه پیش از او و نه بعد از او، از بین خیل روشنفکران و دیگرانی که به نوعی در حوزه عمومی ظهور و بروز داشتهاند، نتوانسته در مقیاس و ابعاد دکتر شریعتی، «اجتماعی» بشوند. البته اعجاز کلمات دکتر و قدرت خطابی و توانایی ادبی و صفا و صمیمیت شریعتی با مخاطب جوان و مسایلی از این دست، در ظهور پرقدرت شریعتی در حوزه اجتماعی موثر بوده است اما اینها به نظرم کافی نیست.
چرا او چنین بازخوردی از نظر اجتماعی داشت؟
به نظرم در مواجهه پدیدارشناسانه، ذات قوامبخش تفکر شریعتی، «اندیشه معطوف به عمل و تغییر» است. اندیشهای مورد توجه اوست که در عمل، موجد تغییر وضعیت موجود شود. این ساختار فکری به طور ذاتی با اعتراض به وضع موجود و با هر چیزی که توجیهگر وضع موجود و هرکسی که حافظ وضع موجود باشد، هم بسته است. اندیشه معطوف به عمل و تغییر، در شریعتی به ناگزیر وی را در برابر هر چیزی قرار میدهد که یا نسبت به واقعیتهای زندگی انسانها و دردها و غمهای محسوس آنها بیتفاوت است یا خود را از مسئولیت تغییر این وضعیتها معاف کرده است. فلسفه و فیلسوفان به معنای رایجاش که تنها دغدغه فهم حقایق عالم را دارد، یکی از آن بخشهایی است که مورد اعتراض و نقد شریعتی است.
شریعتی با علم به معنای رایج و متعارفش (پوزیتیویستی) که مدعای بیطرفی داشت، همانگونه روبرو میشود که با فلسفه مواجهه کرده است و ادعای بی طرفی علم را بزرگترین فاجعه قرن بیستم تلقی میکند. اساسا قرن بیستم را برعکس بسیاری قرن انحطاط میدانست. چرا که قدرتمندان عالم با طرح و تحکیم «عالم و علم باید بیطرف باشد»، نوابغ علمی را به خدمت خود درآوردهاند. شریعتی علم بی طرفی را که تنها رسالت خود را بیان «چه هست» و «واقعیت خارجی» میداند، مزدور و ابزار و برده زر و زور به حساب میآورد. شریعتی، علم در این وضعیت را در خدمت سرمایهداری تحلیل میکند و از ازدواج علم با پول سخن میگوید که در این ازدواج، صاحبخانه، پول و نفقهخور، علم است.
شریعتی به جای بینش فلسفی و بینش علمی، از ایدئولوژی و نگاه ایدئولوژیک
و به جای فیلسوف و عالم، از روشنفکر به عنوان کسی که دارنده بینش ایدئولوژیکی است، دفاع میکند.
شریعتی میگفت که: ارسطو فیلسوف است، اما حرکتی ایجاد نکرده است….؛ هدایتی به قومش نداده است….؛ بطلمیوس عالم است…. اما کوچکترین تاثیری روی سرنوشت جامعه خودش نداشته...
شریعتی حتی به اسلام نیز از همین منظر نگاه میکند و حساب اسلام ایدئولوژیک را از اسلام علمی و اسلام به مثابه فرهنگ، جدا میکند. چرا که اسلام به مثابه فرهنگ عالم پرور و اسلام به مثابه علم، مجتهد پرور است اما اسلام به مثابه ایدئولوژی، مجاهد پرور است و ابوذر غفاری است که نماد این اسلام ایدئولوژیک است.
پرویز امینی
سمتی که روشنفکری دینی ایرانی برگزیده، تأمین “معنویت” برای قشرهای مرفهی است که دینشان را دارند، در عین حال نوگرا هم هستند. با این خوراک معنوی، آنها میتوانند در چارچوب “عقل سلیم”، سنتی و محافظهکار و همزمان نوجو و گشوده به جهان باشند. آماج آنها یک اسلام شیک است؛ سفارش آنها به روشنفکران اُرگانیکِ خود فرآوردن چنین اسلامی است. در معنویت نو، امکانی برای تراپی وجود دارد به منظور غلبه بر شوک اسلام “مستضعفین”. ایدئولوژی و رادیکالیسم دینی و انقلابیگری کوبیده میشوند، اما نه به خاطر خیانت اینها به آرمانهایی که توده محروم را برانگیخته بود، بلکه به بهای از دست رفتن حس نسبت به نابرابریهای اجتماعی و فلاکت مردمی که هنوز فکر میکنند اسلام راه نجات آنهاست.
در ایران جای یک جریانِ مذهبیِ ترقیخواهِ عدالتجویِ دموکرات به شدت خالی است. غیرمذهبیها نمیتوانند جای خالی چنین نیرویی را پر کنند. در غیاب این نیرو پوپولیسم و فاشیسم مذهبی قدرت میگیرد. روشنفکری دینی، به خاطر پشت کردن به سنت چپ مذهبی و همدستی درکوبیدن آن، تا حدی مسئول این وضعیت است.
گردش به راست، به بهای فقر نظری روشنفکری دینی تمام شده است. تفسیرهای دلبخواه، عرفانزدگی و موعظههای اخلاقی، شاخص کارهای اخیر این جریان است.
فانتزی، قصهگویی، کلیبافیهایی در باره حق و اخلاق و برخی تفسیرهای گزینشی با شگردهای شناختهشده توجیهگری، جای تلاش برای یک نقد رهاییبخش را گرفتهاند، نقدی که سنجه داوری در باره آن نه این است که آیا محدوده دین را در هم میشکند، بلکه این است که تا چه حد صمیمیت و جدیت در دفاع از آزادی و ادراک همدلانه “آه ستمدیدگان” در آن متبلور است.
هرمنوتیکی که بر پدیدارشناسی رنج انسانی و درک رنجگاههای تاریخی متکی نباشد، واقعیتگریز است و چیزی جز ماشین تولید متنهای تهی از محتوا اما سرشار از لفّاظی نیست.
محمد رضا نیکفر، سرانجام روشنفکری دینی
ﻋﻠﻢ، ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖ، ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻣﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺗﺠﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽﺑﺮﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ، حسی ﻭ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻮقعیت ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺧﻮﺩ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺸﺮ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻓﺰﺍﯾﻨﺪﻩﺍﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﺍﺏ ﻣﻬﯿﺐ، ﻃﺮﺯ ﺗﻔﮑﺮ ﻭ ﺗﺠﺴﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻧﺘﺰﺍﻋﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ حسی ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ این ﺣﺎﻟﺖ ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻧﺘﺎﯾﺞ حاصله ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ او ﺍﺯ ﺁنها ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺁنها ﺭﺍ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪ.
اریک فروم،
جامعه سالم
تکنولوژی در جامعه نوین در خدمت تسلط همه جانبه حاکمیت سرمایه داری عمل میکند. تکنولوژی بر خلاف ظاهرش، در جهان نوین بی طرف نیست و در واقع وسیله ای برای تسلط بر مردم به شمار می آید. تکنولوژی به حریم آزادی های درونی و فردی کنشگران تجاوز کرده و توان هرگونه تفکر انتقادی از روابط اجتماعی را از انسانها گرفته است. اما تکنولوژی به طور ذاتی چنین خصلتی ندارد، بلکه جامعه سرمایه داری به آن چنین ماهیتی بخشیده است.
هربرت مارکوزه
هیچ چیز خطرناک تر از این نیست که جامعه ای بسازیم که بیشتر مردم حس کنند هیچ سهمی در آن ندارند.
مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند، از آن جامعه محافظت می کنند. ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می خواهند آن جامعه را نابود کنند .
مارتین لوتر کینگ
.