زندگی هر انسانی، در جامعههای بشری، بر دو گونه هست:
زندگیای خودخواهانه و حیوانوار
زندگیای غیرخواهانه و انسانوار
یا به تعبیری دیگر: زندگیای قطرهای و زندگیای دریایی. در زندگی قطرهای، روح انسان و احساسات و افکار او، مانند قطرهای کوچک و محدود است که تنها خود را میبیند و خود را میخواهد، و کسانی و چیزهایی را که به خود او مربوطند، نه دیگران را. این انسان حقیر، همین که خودش و فرزندانش سیر شدند... دیگر به هیچکس دیگر و انسان دیگر و خانواده دیگر کار ندارد؛ بر سر دیگران هرچه آمد، آمد...
اما در زندگی دریایی، انسان بزرگ میشود، میگسترد، و از محدوده بسیار کوچک وجود قطرهای خویش رها میگردد، و به اقیانوس کبیر انسان و جامعه، بلکه انسانها و جامعهها میپیوندد و خود را عضوی از اعضای پیکر جامعه و جامعه را اعضای گسترده خویش میداند، درد همه را چونان درد خود حس می کند، و آسایش همه را آسایش خود میشمارد:
اگر کسی گرسنه بماند، چنان است که او گرسنه مانده است.
اگر کسی برهنه بماند، چنان است که او برهنه مانده است.
اگر کسی بیخانه باشد، چنان است که او بیخانه است.
اگر بیماری بیدوا و درمان بماند، چنان است که او بیدوا و درمان مانده است.
اگر بر کسانی دیگر ستم رود، چنان است که بر او ستم رفته است.
اگر انسانهایی دیگر تحقیر شوند، چنان است که او تحقیر شده است...
این زندگی، زندگیای انسانی و اسلامی است و در تعالیم اسلامی(قرآنی و حدیثی) این گونه زیستن و انسان بودن مورد تاکید بسیار قرار گرفته و ملاک ارزشها خوانده شده است.
محمدرضا حکیمی، گزارش الحیاة، ص٩٧