روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

روشنفکری دینی

سیری در روشنگریهای نجات بخش

۲۵ مطلب با موضوع «دیگران» ثبت شده است

دولت‌ها از کدام مردم رای می‌گیرند و منافع کدام مردم را نمایندگی می‌کنند؟ فرض ضمنی این سوال آن است که باید "منطق نمایندگی" بر رفتار دولت‌ها حاکم باشد، یعنی دولت‌ها مطالبات همان مردمی را نمایندگی کنند که آنها را انتخاب کرده‌اند.

 نظام حقوقی و واقعیات سیاسی ما این فرض را تایید نمی‌کنند.

 سوال نخستین را می‌توان به دو سوال دیگر تبدیل کرد، سوال اول اینکه دولت‌ها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند و سوال دوم هم این است که دولت‌ها اگر بخواهند، چگونه می‌توانند نمایندگی خود را تحقق ببخشند. 

دولت‌ها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند اگر این جامعه بی‌قدرت و منفعل باشد؟ نمایندگی رای‌دهندگان وقتی مهم است که به نماینده قدرت بدهد. اما واقعیات سیاسی جامعه ما نشان می‌دهند لزوماً رابطه معناداری در این زمینه برقرار نیست. از یک طرف برخی از افرادی که بدون رای مردم مسوول کاری هستند در عمل قدرت بیشتری برای پیشبرد نظرات خود دارند و از طرف دیگر افرادی که متکی به آرای عمومی هستند توان پیشبرد مطالبات خود را ندارند. این یک واقعیت مشهود است. با این وصف چرا باید از یک دولت خواست که مطالبات رای‌دهندگان به خود را نمایندگی کند؟ عملاً قدرت در ایران مستقیم یا غیرمستقیم از پول نفت می‌آید و هر کسی دسترسی بیشتری به درآمد ناشی از نفت دارد اثرگذاری و قدرت بیشتری هم دارد.

حالا فرض کنیم به‌رغم تردید اساسی فوق، دولتمرد ما خواست مطالبات رای‌دهندگان به خود را نمایندگی کند سوال دوم مطرح می‌شود که او چگونه می‌تواند این مطالبات را بفهمد و رصد کند و رابطه خود با پایگاه رای خود را پایدار نگه دارد. در همه جای دنیا این کار را رسانه‌ها و احزاب انجام می‌دهند و ابزار پیمایش‌های اجتماعی و نظرسنجی هم به یاری آنها می‌آید. اما در ایران رسانه‌های رسمیت‌دار یعنی مطبوعات و صدا و سیما و وب‌سایت‌هایی که مدیر مسوول دارند و مشخص است چه کسی مسوولیت محتوای آنها را می‌پذیرد بسیار ضعیف و ناکارآمد هستند. اغلب این رسانه‌ها وابسته به بخش‌هایی از قدرت هستند و کارکرد اصلی آنها اطلاع‌رسانی نیست و فقط ابزار اعمال قدرت حامیان سیاسی و اقتصادی خود هستند. مثلاً در صدا و سیما نمایندگی افکار عمومی چندان اهمیتی ندارد. اصولاً اگر صدا و سیما قرار بود نماینده افکار عمومی باشد باید مطالب و محتوای آن تنوع و تعارض می‌داشت چون جامعه سرشار است از تنوع و تعارض، اما اگر محتوای صدا و سیما را تحلیل کنید به وضوح یکدستی را در آن خواهید دید. صدا و سیما اگر جایی هم بخواهد ژست نمایندگی افکار عمومی را بگیرد در اصل نماینده یک بخش محدودی از جامعه است آن هم تا جایی که ملاحظات و سیاست‌های ساختار سیاسی اجازه بدهد. در همین ژست هم صدا و سیما خیلی ناشیانه عمل می‌کند. مثلاً فرض کنید در جایی از کشور اتفاقی افتاده که بخشی از مردم نسبت به آن معترض‌اند. صدا و سیما ابتدا نگاه می‌کند آیا آن بخش که مورد انتقاد است نهاد یا فردی است که اجازه نقد وی را دارد یا نه، اگر پاسخ مثبت بود سپس نگاه می‌کند که آیا آن بخش از مردم که معترض هستند اساساً کسانی هستند که مطالبات‌شان برای صدا و سیما موضوعیت داشته باشد یا نه، باز اگر پاسخ مثبت بود به خود موضوع نقد نگاه می‌کند که آن چیزی که اعتراض مردم را برانگیخته موضوعی است که نسبت به نقد آن حساسیت وجود دارد یا نه و اگر حساسیت نباشد در آن صورت خبرنگارانی عمدتاً کم‌دانش به صورتی عوامانه گاهی حتی از معترضان هم فراتر رفته و شروع به حمله‌های کلی و کیلویی می‌کنند به‌طوری که تلافی همه آن موضوعات دیگری را که اجازه نقد ندارند اینجا درآورند.

به‌خصوص جاهایی که پای انگیزه سیاسی وسط است دیگر بحث تخصصی و نظر افکار عمومی مهم نیست بلکه بهانه‌ای لازم است که تمرکز توپخانه حمله روی آن باشد. این وضعیت در اغلب رسانه‌های رسمیت‌دار حاکم است. مطبوعات هم کمابیش همین وضعیت را دارند، بگذریم که مجموع تیراژ کل روزنامه‌های کشور بسیار کمتر از برخی کانال‌های تلگرام است. در نتیجه مرجعیت رسانه‌ای در اختیار رسانه‌های غیررسمی قرار می‌گیرد که اساساً معلوم نیست نماینده کدام بخش از جامعه هستند و رابطه ارگانیک با جامعه ندارند.

به همین دلیل اگر کسی بخواهد به مطالبات مردم پی ببرد و مبنایش رسانه‌ها باشد به خطا می‌افتد. این رسانه‌ها بازتاب‌دهنده واقعیت افکار عمومی نیستند بلکه فیلتری هستند که فقط برخی موضوعات را آن هم در محدوده معین بازتاب می‌دهند. در عین حال همین اوضاع باعث شده اقتصاد رسانه هم در ایران شکل نگیرد، یعنی درآمد رسانه‌ها عمدتاً از تیراژ و کیفیت محتوای آنها نیست بلکه از ارتباطات و منابع پشتیبان آنهاست. طبیعی است در چنین رسانه‌هایی روزنامه‌نگاری تخصصی پا نمی‌گیرد و بدون روزنامه‌نگاری تخصصی اساساً نمایندگی افکار عمومی معنا ندارد. خلاصه اینکه اگر قرار بود رسانه‌ها نشان بدهند جامعه چه می‌خواهد باید انبوهی از رسانه‌های خصوصی و فعال و مستقل می‌داشتیم که هر کدام بخشی از لحاف چهل‌تکه جامعه ایرانی را نمایندگی می‌کردند چیزی که نیست و نداریم.

همین وضعیت درباره احزاب هم صادق است. در ایران حزب به معنای واقعی کلمه وجود ندارد. مجموعه‌ای از اشخاص ذی‌نفوذ و جویای قدرت هستند که در قالب جریان‌های سیاسی غیرشفاف و سیال تبلور پیدا کرده و این جریان‌ها هم مانند حلقه‌های دود که به آسمان می‌روند هر روز شکل و ترکیب جدیدی پیدا می‌کنند و بعد از مدتی در آسمان محو می‌شوند. به همین دلیل هم هر کسی وزیر و وکیل می‌شود معلوم نیست متکی به کدام حزب است و آن حزب در کدام بخش جامعه هوادار دارد. وزیر و وکیل شدن نیاز به حمایت حزب هم ندارد که افراد نگران از دست دادن این حمایت باشند و مطالبات آن بخش از جامعه را که حزب متبوع‌شان نمایندگی می‌کند با دقت و استمرار پیگیری کنند.

نظرسنجی و پیمایش اجتماعی هم ابزار رایجی در ایران نیست. این ابزارها وقتی کارآمد هستند و نتایج آنها مورد استناد قرار می‌گیرد که بتوانند مستقل عمل کنند اما هم محدودیت‌های امنیتی و سیاسی باعث پا نگرفتن موسسات مستقل نظرسنجی شده و هم فقدان رسانه‌ها و احزاب واقعی که مشتریان اصلی این موسسات هستند باعث شده که تقاضا برای ایجاد چنین نهادهایی در بخش خصوصی نباشد. البته برخی نهادهای حاکمیتی موسساتی دارند که به افکارسنجی و... می‌پردازد اما نتیجه نظرسنجی آنها معمولاً مشابه نظر رؤسایشان است.

خوب پس وقتی سیاستمدار برای تشخیص مطالبات رای‌دهندگان هم راه موثقی ندارد طبیعی است که به سراغ اطرافیان و مشاهدات شخصی خود می‌رود. وقتی رئیس‌جمهور مدتی پیش گفت: «من روزانه نظرسنجی می‌کنم؛ یعنی در خیابان وقتی با ماشین می‌روم تمام چهره‌های مردم را نگاه می‌کنم؛ اینکه چند نفر لبخند دارند، چند نفر عصبانی‌اند، چند نفر قیافه‌شان گرفته است و به هر شهری و در هر جمعیتی می‌روم، خودم نظرسنجی می‌کنم و نگاه آدم‌ها را نسبت به خودم می‌بینم؛ پس نیازی نیست که روزنامه‌ها از مشکلات مردم بنویسند تا رئیس‌جمهور باخبر شود» صادقانه حرف می‌زد، چون راهی جز این ندارد.

در این وضعیت چه کسی ذهنیت رئیس‌جمهور را از مطالبات مردم شکل می‌دهد؟ راننده‌ای که مسیر روزمره او در شهر را تعیین می‌کند، مشاور و دستیاری که هر روز او را می‌بیند، خبرنگار صدا و سیما که بعد از جلسه هیات دولت در محوطه پاستور با میکروفون جلوی او سبز می‌شود، خانواده‌اش که شب‌ها و تعطیلات را با او می‌گذرانند و دیگر آدم‌های دور و بر او که می‌شود به راحتی حدس زد به کدام قشر جامعه تعلق دارند. حالا همین را تعمیم بدهیم به دیگر مدیران دولتی و تاثیر سوگیری‌های شناختی (Cognitive bias) را هم دست‌کم نگیریم تا بفهمیم چرا دولتمردان با پایگاه رای خود کاری ندارند. خلاصه اینکه نمایندگی پایگاه رای برای دولتی‌ها نه فایده دارد و نه شدنی است.

 

نیما نامداری

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۸

مردمان ! ؛ دعوای اصلی بین سرمایه رانتی و ادم های محروم است بین صاحبان همه فرصت های جامعه و ادم های بی صدا و بی فرصت است ؛ هر دعوای دیگری ادرس غلط است ، کاملا غلط. 

مجید حسینی

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۵۵

گمان نمی‌کنم در دو سه دهه‌ی گذشته شخصیتی را بتوان یافت که چنان محبوبیتی داشته که با شنیدن خبر مرگش چنین تغییر حالی در میان مردم، با سن و جنسیت و قومیت و رنگ و زبان و باورهای مختلف پدید آمده باشد.
خیلی‌ها متأثر شده‌اند. حتی کسانی که مخالفش بودند یا شادی کردند نیز درگیر مرگ او هستند؛ که صدالبته این هم نشان‌دهنده‌ی اهمیت او است. تغییر حال در چیزهایی پدید می‌آید که برای آدمی موضوع (ابژه) باشند؛ وگرنه، چیزهای بی‌اهمیت که تغییر حالی نمی‌آورند.

نمی‌دانم آیا در کشورهای دیگر سابقه دارد که مردم به کسی که نودونه درصدشان حتی او را از نزدیک ندیده‌اند چنین عشق بورزند و در مرگ او چنان شیون کنند که انگار عزیزشان مرده است.
آن‌هم نه شیون منفعلانه؛ بلکه، نوع منحصر به‌فردی از غم که با افتخار و حماسه و خشم و شادی و حالات متعارضِ دیگر عجین است. این حالت روانی در انسان پدیده‌ی نادری است که کمتر اتفاق می‌افتد و جای مطالعات بسیار دارد.
این پدیده شبیه همان چیزی است که ماکس وبر نامش را کاریزما می‌گذاشت و بهترین تعریفش همان است که مولانا می‌گوید: جمع شدن دو پدیده‌ی متضاد در یک نفر: مهر و هیبت هست ضد همدگر/ این دو ضدّ را دید جمع اندر جگر.

یک دوست غربگرای ساکن امریکا می‌گفت این‌ها همه ناشی از هژمونی تبلیغات و پروپاگاندای رسانه‌ها است که مردم را دنبال خود می‌کشاند.
گفتم سلّمنا که همین باشد. مگر دیگر کشورهای این‌چیزها را ندارند؟ همین امریکای شما مگر ارباب رسانه‌ها نیست؟ خب شما هم بروید هژمونی و پروپاگاندا کنید ببینیم می‌توانید چنین چیزی را پدید آورید.

من نه از سیاست سردرمی‌آوردم نه از جنگ. از هردوشان هم می‌ترسم و بدم می‌آید. اما تحلیلِ آن حالت روان‌شناختی در مردم برایم مهم است. جدای از مطالبی که ماکس وبِر درباره‌ی کاریزما گفته، تنها چیزی که از روان‌شناسی به‌ذهنم رسید کهن‌الگوهای یونگ بود. 

مسالۀ یونگ این بود که چرا در گسترۀ تاریخ انسان اسطوره‌ها و نمادهای اسطوره‌ای مشابه و مشترک وجود دارد؟ چه فرایندهای روانی مشترکی در پسِ آنها است که چنین محصولات مشترکی پدید می‌آورد؟ 

پاسخ اصلی او مفهومی بود به نام ضمیر_ناهشیار_جمعی؛ که مهم‌ترین محتویاتش کهن‌الگوهایی هستند که بین تمام انسان‌ها مشترکند.

یکی از این کهن‌الگوها قهرمان است. انسان‌ها میل به وجود قهرمان دارند. روان آنها بدون وجود قهرمان از هم می‌پاشد. حالا یا آن را در بیرون دارند؛ یا در قالب شخصیت‌های تخیلی در هالیوود می‌سازند. 
  
 سلیمانی قهرمان واقعیِ چند دهه مبارزه با کشوری است که برای تأمین انرژی و سلطه‌ و شادی کشورش، از آن‌طرف دنیا به همه‌جا سرک می‌کشد، کشورها را اشغال می‌کند، آدم‌ها را می‌کشد، آواره می‌نماید. سپس با همان هژمونی رسانه‌ای چنان در میان قربانیانش سندروم‌_استکهلم می‌سازد تا عاشقش باشند. که چه؟ تا بیشتر غارتشان کند. جالب نیست هر چیزی در دنیا ارزشش با دلار سنجیده می‌شود؟ دلارِ بدهکارترین و پرمصرفترین کشور دنیا.

سلیمانی بغض فروخفته‌ی ملتی است که از مرداد سی‌ودو از دخالت‌های امریکا رنج می‌کشد. بغضی که او نه فقط در گلوی ایرانی‌های شیعی، که در کردها و عرب‌ها و افغان‌ها و هندی‌ها و سنی‌ها و ایزدی‌ها و مسیحی‌ها و باقی می‌دید و برای رهایی‌شان تلاش می‌کرد. هر نقدی هم که به او داشته باشید؛ آیا می‌توان چنین چیزی را نادیده گرفت؟
 
اما به‌گمانم چارچوب ‌مفاهیم جامعه‌شناختی و روان‌شناختی بسیار تنگ و فقیر است. باید فراتر رفت. بازهم مولانا بهترین پاسخ را می‌دهد: «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست»:
بی‌سلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید

راز آنها را باید در سبک زندگی‌شان دید که در وصیت‌نامه‌هایشان تجلی می‌یابد: «همسرم... قبر من ساده باشد، مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه‌ی سرباز قاسم سلیمانی بنویسید، نه عبارت‌های عنوان‌دار».

راز محبوبیت سلیمانی در میان مردمان خسته از مسابقه‌ی اشرافیت و فاصله‌ی_‌طبقاتی دقیقاً همین چیزی است که گفته روی قبرش بنویسند. چیزی که مردم هم خوب آن را می‌فهمند و هم به خوبی بود و نبودش را در هر کسی تشخیص می‌دهند.

راز محبوبیتش آن بود که او دارا نبود: نه سردار؛ نه سرمایه‌دار؛ نه سیاستمدار؛ نه دکاندار؛ نه کیسه‌دار؛ و نه تمام دارهای دیگر.
 او سربازی بود که چون چیزی نداشت؛ ترسی هم نداشت. فقیر و مشتاق الی الله؛ که چهل سال دارش را مشتاقانه بر دوش می‌کشید.
این همان چیزی‌ست که منطق کاپیتالیستی نه می‌فهمد و نه می‌تواند بفهمد. اشتیاقِ مرگ؛ یا به قول خودش: رهایی از دست خود و رقص در میان خون خود: چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند.

انگار،  داشتن یا نداشتن؛ بودن یا نبودن؛ مسأله هنوز هم همین است.


 محسن زندی

 

۰ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۹:۳۲

.

" تنها کاری که برای حاکم شدن شرارت لازم هست اینست که خردمندان کاری نکنند."  


ادمون برگ


.

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۰

.

"تاثیر گذاری یک مسولیت یا  فرصت است. چون ما در جامعه ای زندگی میکنیم که مملو از خلافکاریهای اجتماعی و بی عدالتیهای جدی است و  هرگاه که دیگران به علت بیعدالتیهای جامعه ما در رنج باشند ما نیز قطعا درگیر آن خواهیم بود. من نسبت به تلاش برای تاثیر گذاری بر جامعه خود احساس تعهد میکنم هرچند که میدانم این نفوذ بسیار اندک خواهد بود."   


  رابرت بولتون


.

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۸ ، ۲۰:۴۲